معنی ارشام در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

ارشام. [اِ] (ع مص) مهر کردن خرمن را بمهر چوبین. (صحاح). || ارشام مهاه؛ دیدن گاو دشتی نخستین علف برآمده را و چریدن گرفتن. || ارشام شجر؛ برگ برآوردن آن. (منتهی الأرب). || ارشام برق، درخشیدن آن. (منتهی الأرب). پدید آمدن برق. (تاج المصادر بیهقی). اندک درخشیدن.

ارشام. [اَ] (اِخ) (در پارسی باستان: ارشامه) پسر آریارمنا و پدر ارشاسپ پدر داریوش اول. (ایران باستان ص 228، 230، 710، 1576، 1599، 1600، 1604، 1609، 1630) (فرهنگ ایران باستان تألیف پورداود ج 1 ص 74) (یسنا تألیف پورداود ج 1 ص 105).

ارشام. [اَ] (اِخ) پسر داریوش اول بروایتی. (ایران باستان ص 1630).

ارشام. [اَ] (اِخ) والی ایرانی مصر بزمان داریوش دوم. (ایران باستان ص 963).

ارشام. [اَ] (اِخ) یکی از پادشاهان ارمنستان. وی پس از تیگران بسلطنت رسید و 38 سال سلطنت کرد. (ایران باستان ص 2598).

ارشام. [اَ] (اِخ) یا اَردشام. پسر آرتاشس دوم و برادر تیگران اول، نخستین شاه از شاخه ٔ دوم سلسله ٔ اشکانیان که در جنوب ارمنستان حکومت کرده اند. و او را ماآنوسافلول نامیده اند (38 ق. م.). (ایران باستان ص 2636 و 2633).

فرهنگ فارسی هوشیار

‎ درخشیدن آذرخش، مهر کردن خنور، برگ کردن

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر