معنی ارسام در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
ارسام. [اِ] (ع مص) ارسام ناقه، راندن او را تا نشان پای بر زمین گذارد. (منتهی الأرب). راندن ناقه را تا نشان سپل او بر زمین ماند. مؤلف تاج العروس آرد: و ارسمتها انا. قال حمیدبن ثور:
أجدّت برجلیها النجاء و کلفت
بعیری غلامی الرسیم فأرسما.
قال ابوحاتم اراد أرسم َ الغلامان بعیریهما و لم یرد ارسم البعیر.
ارسام. [اَ] (اِخ) ارساماسس. ارسامس. ارسامن. مبدّل ارشام. نام گروهی از بزرگان عهد هخامنشی از جمله نام پدر هیستاسپ (ویشتاسپ، گشتاسب) و جدّ داریوش. (ایران باستان ص 2450). || پسر داریوش (بزرگ) از آرتیس تُن دختر کوروش. وی در عصر خشایارشا زمانی رئیس میکیان بود. (ایران باستان ص 733). در زمان دیگر فرمانده ٔ اعراب و حبشیانی که بالای مصر سکنی داشتند. (ایران باستان ص 734). || پسر ارته باذ که با پدر و دو برادر خود آنگاه که اسکندربگرگان شد، نزد او رفتند. (ایران باستان ص 1641).