معنی اردشیر در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

اردشیر. [اَ دَ / دِ] (ص) کسی را گویند که در قوت و شجاعت بی تهور و جبن باشد. (جهانگیری) (برهان قاطع) (آنندراج):
چو دیدش بدانگونه وی را دلیر
همیخواند ازین پس ورا اردشیر.
فردوسی.

اردشیر. [اَ دَ / دِ] (اِخ) حسام الدولهبن نماور (نام آورد) بن بیستون. بیست و پنجمین از اسپهبدان پادوسبان. (سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 145). و رجوع به اسپندار اردشیر شود.

اردشیر. [اَ دَ / دِ] (اِخ) ابن یزدجرد.ابن عبد ربه آرد: فی سیره العجم اّن اردشیربن یزدجرد لما استوثق له امره، جمع الناس فخطبهم خطبه حضهم فیها علی الالفه و الطاعه، و حذرهم المعصیه و مفارقه الجماعه، و صفف الناس اربعه. (عقدالفرید چ محمد سعیدالعریان ج 2صص 10- 11). در سلسله ٔ ساسانیان سه تن بنام اردشیر پادشاهی کرده اند و نام پدر هیچیک از آنان یزدجرد (یزدگرد) نبوده است و ناگزیر در این مورد خلطی شده است. رجوع به اردشیر بابکان و اردشیر دوم و اردشیر سوم (ساسانی) شود.

اردشیر. [اَ دَ / دِ] (اِخ) بهمن بن اسفندیار پدر داراب (در داستانهای ایرانی) و او را بهمن نیز نام بود. (مؤید الفضلاء). چون جدش گشتاسب او را بسیار دلیر دید بدین لقب ملقب کرد. (غیاث اللغات) (برهان قاطع). کی بهمن پسر اسفندیار بود و مادرش را نام استور بودو از فرزندان طالوت الملک، و نام او اردشیر بود که اردشیر درازانگل خواندندی او را و به بهمن معروفست و او را درازدست نیز گویندسبب آنک بر پای ایستاد و دست فروگذاشتی از زانوبند بگذشتی و اندرین معنی فردوسی از شاهنامه گفته است:
چو بر پای بودی سرانگشت او
ز زانو فروتر بدی مشت او
و بروایتی گویند درازانگل از بهر آن گفتند که غارت بدور جایگاه کردی و مشرق و روم، و اورا پسری بود نامش ساسان و دختری همای و دختر راحب از نسل رحبعم بن سلیمان بزنی کرد نام او ابردخت و او از جمله ٔ اسیران بیت المقدس بود و سبب او را بهمن فرمود که بیت المقدس آباد بازکردند. (مجمل التواریخ و القصص ص 30).
بهمن بن اسفندیار سخت کریم و نیکوسیرت بود و او را اردشیر بهمن درازدست گفتندی از آنچ بسیار ولایتها بگرفت و برفت و سیستان بغارتید و شهر رستم بکند و خراب کرد بکینه ٔ آنچ با پدرش کرده بودند و پدرش و برادرش را بکشت و تاختن به ارومیه کرد با لشکرهای بی اندازه وخراج بر ایشان نهاد و بخت نصر اصفهبد عراق و شام بود از قبل او همچنانک از قِبل پدرش و جدش، و رسولی ازآن بهمن به بیت المقدس شده بود و زعیمی کی جهودان رابود آن رسول را بکشت پس بهمن بخت النصر را بفرستاد تا انتقام کشید و آن زعیم را و خلقی را بکشت و یکی بود سینا نام او را بر ایشان گماشت و لقب او صیدقیا داد و چون بخت النصر ببابل آمد آن صیدقیا آنجا بیت المقدس خلاف او کرد و عصیان نمود پس بخت النصر بازگشت و صیدقیا را بگرفت و بیت المقدس بغارتید پسری را کی از آن صیدقیا بود بنوا داشت و کور کرد و پس بکشت و جهودان را از بیت المقدس آواره گردانید و هیکل بکند و بعد ازآن چهل سال بزیست، و چون بخت النصر گذشته شد پسری داشت نمرود نام یکچندی بجای پدر بنشست و بعد ازو پسری داشت بلت النصر نام همچنین منصب پدر داشت اما کار ندانست کردن و بهمن او را عزل فرمود و بجای او کیرُش رابگماشت و تمکین داد فرمود تا بنی اسرائیل را نیکو دارد و ایشان را باز جای خویش فرستد و هر که را بنی اسرائیل اختیار کند بر ایشان گمارد ایشان دانیال را علیه السلم اختیار کردند و این کیرُش را نسبت این است، کیرُش بن احشوارش بن کیرش بن جاماسب بن لهراسب، و مادر این کیرُش دختر یکی بود از انبیاء بنی اسرائیل نام این مادر اواشین گفتندی و برادر مادرش او را توریه آموخته بود و سخت دانا و عاقل بود و بیت المقدس را آبادان کرد بفرمان بهمن و هر چه از مال و چهارپایان و اسباب بنی اسرائیل در خزانه و در دست کسان بخت النصر و در خزانه ٔ بهمن مانده بود با ایشان داد، و بعضی از اهل تواریخ گفته اند که در کتابی از آن پیغمبر بنی اسرائیل یافته اند کی ایزد عزوجل وحی فرستاد به بهمن کی من ترا برگزیدم و مسیحی گردانیدم باید کی ختنه کنی خویشتن را و شرع کاربندی و بنی اسرائیل را نیکو داری و باز بیت المقدس فرستی و بیت المقدس را آبادان گردانی و او همچنین کرد و این توفیق یافت و نام آن کتاب کورش است، و مادر بهمن از فرزندان طالوت پیغمبر علیه السلام بودست و دختری از نژاد راخبعم بن سلیمن علیه السلام زن او بود راحب نام و برادرش زربابل را مدتی ملک کنعان و بنی اسرائیل داده بود تا آنگاه کی گذشته شد، و شهرفسا از پارس و شهری کی آنرا بشکان گویند و جهرم و آن اعمال بهمن بنا کرد، و مدت ملک او صد و دوازده سال بود و چون گذشته شد از وی پنج فرزند ماند دو پسر یکی ساسان دیگر دارا و سه دختر یکی خمانی دیگر فرنگ سه دیگر بهمن دخت، اما ساسان با آنک عاقل و عالم و مردانه بود رغبت بپادشاهی نکرد و طریق زهد سپرد و در کوه رفت، و دارا طفل بود شیرخواره پس پادشاهی بر خمانی کی دختر بزرگتر بود قرار گرفت، و قومی گفته اند دارا پسر خمانی بود از پدرش بهمن و چون او را وفات آمد دارا هنوز نزاده بود و مادرش پادشاهی میراند تا او بزرگ شد و روایت اول درست تر است. (فارسنامه ٔ ابن البلخی چ کمبریج صص 52- 54). قفطی در تاریخ الحکماء (ص 18) در ترجمه ٔ افلاطون آرد: و عرف افلاطون و شهر فی زمن ارطخشاست من ملوک الفرس و هوالمعروف بالطویل الید و هو بشتاسف الملک الذی خرج الیه ذرادشت و اﷲ اعلم وارطخشاست مبدل ارتخشتر و اردشیر است. ابن ابی اصیبعه در عیون الانباء (ج 1ص 27) گوید: قال جالینوس ان ابقراط لم یجب احد ملوک الفرس العظیم الشان المعروف عندالیونانیین بارطخسشث (کذا) و هو اردشیر الفارسی جدّ دارابن دارا فانه عرض فی ایام هذاالملک للفرس و باء فوجه الی عامله بمدینه فاوان أن یحمل الی ابقراط مائه قنطار ذهباً و یحمله بکرامه عظیمه و اجلال و ان یکون هذا المال تقدمه له و یضمن له اقطاعاً بمثلها و کتب الی ملک الیونانیین یستعین به علی اخراجه الیه و ضمن له مهادنه سبع سنین متی أخرج ابقراط الیه فلم یجب ابقراط الی الخروج عن بلده الی الفرس فلما الح علیه ملک الیونانیین فی الخروج قال له ابقراط لست أبذل الفضیله بالمال و لما علل بردقس الملک من امراض مرضها لم یقم عنده دهره کله و انصرف الی علاج المساکین و الفقراء الذین کانوا فی بلدته و فی مدن أخر و ان صغرت و دار هو بنفسه جمیع مدن الیونانیین حتی وضع لهم کتاباً فی الاهویه و البلدان قال جالینوس و من هذه حاله لیس انما یستخف بالغنی فقط بل و بالحفض و الدعهو یؤثر التعب و النصب علیها فی جنب الفضیله (و من بعض التواریخ) القدیمه ان بقراط کان فی زمن بهمن بن اردشیر و کان بهمن اعتل فانفذ الی اهل بلد بقراط یستدعیه فامتنعوا من ذلک و قالوا ان اخرج بقراط من مدینتنا خرجنا جمیعاً و قتلنا دونه فرق لهم بهمن و اقره عندهم - انتهی.
بعد از گشتاسب نوبت سلطنت به بهمن رسید که او را در داستانها اردشیر درازدست نیزگفته اند. در این روایت یک اردشیر جانشین سه اردشیر شده است و اموری که به او نسبت میدهند مربوط به اردشیر هخامنشی است. راجع به اردشیر داستانی گفته شده است که اسم او بهمن بوده و لقب درازدست داشته و دختر خود را تزویج کرده است. درتاریخ میخوانیم که از اردشیرهای هخامنشی، اسم اردشیر سوم وهوکا و لقب اردشیر اول درازدست بود و اردشیر دوم موافق نوشته ٔ پلوتارک عالم یونانی، دختر خود ( (آتس سا)) را ازدواج کرد. راست است که بهمن از وهومنه می آید نه از وهوکا، ولی در داستانگوئی تصحیف وهوکا یا تبدیل آن به بهمن تعجبی ندارد اما اینکه سه اردشیریکی شده اند طبیعی است و نظایر آن بسیار است. سلطنت طولانی خارق عادت اردشیر از این جهت است که وی جایگیرسه اردشیر شده. استعمال اسم همای بجای ( (آتس سا)) از اینجاست که موافق اوستا همای نامی دختر گشتاسپ بوده و معلوم است که این اسم از این جهت که در کتاب مقدس زرتشتیان ضبط شده در موقع جمعآوری داستانها در زمان ساسانی مأنوس تر و بخاطرها نزدیک تر از اسم ( (آتس سا)) بوده اگرچه ( (هوتااس سا)) نامی هم دختر دیگر گشتاسپ بوده ولی اسم اولی بمراتب از اسم دومی کوتاه تر ومأنوس تر بوده یکی از دلایل این نظر آنکه تقریباً شش قرن بعد زن شاپور برادر اردشیر بابکان (اول) هم همای نام داشته. سلطنت همای بهیچوجه مطابقت با تاریخ ندارد. اسم او را در داستانها داخل کرده اند تا جای خالی سه اردشیر راکه یکی شده اند پُر نمایند و بعضی از محققین بر این عقیده اند که کارهای سمیرامیز ملکه ٔ داستانی آسور را به او نسبت داده اند. (داستانهای ایران قدیم تألیف پیرنیا ص 123- 124). قفطی در تاریخ الحکماء ص 91 آرد: و کان [بقراطبن ایراقلس] فی زمن اردشیر من ملوک الفرس و هو جدّ دارابن دارا و ذکر جالینوس فی رسالته التی ترجمها عن الفاضل بقراط ان ّ اردشیر دعاه الی معالجته من مرض عرض له فأبی علیه اذ کان اردشیر عدواً للیونانیین و ان ملکین من ملوک یونان دعاه کل واحد منهما الی علاج نفسه فاجابهما الی ذلک اذ کانا حسنی السیره و لما عوفیا من مرضیهما لم یقم عندهما تنزّها عن الدّنیا و أهلها و قیل ان ّ اردشیر لما اشتد مرضه بذل لبقراطألف قنطار من الذهب علی أن یحضر الیه و یعافیه من مرضه فأبی علیه بقراط و لم یجب سوءاله - انتهی. و رجوع به ایران باستان ص 907 و رجوع به ریوندست شود.

اردشیر. [اَ دَ / دِ] (اِخ) تواچی. از امرای شاهرخ میرزا که بسفارت بختای رفت و در سنه ٔ 822 هَ. ق. بازگشت. (حبط ج 2ص 196).

اردشیر. [اَ دَ / دِ] (اِخ) حسام الدولهبن باحرب شانزدهمین از فرمانروایان خاندان اسپهبدان پادوسبان. وی 25 سال حکومت داشته است. (سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 145) (حبط ج 2 ص 103).

اردشیر. [اَ دَ / دِ] (اِخ) حسام الدولهبن حسن هفتمین از اسپهبدان طبقه ٔ دوم آل باوند (466- 606 هَ. ق.) متوفی به سال 602 هَ. ق. (سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 26، 39، 52، 53، 84، 90، 131، 132، 135، 136، 148، 155، 159). مؤلف مجمل التواریخ و القصص در ذکر تمیشه طبرستان آرد: بنای قدیم بوده و گویند افریدون کرده است بر دامن کوهی بر کنار دریا خراب شده بود که در همه ٔ طبرستان ناپسندیده تر از آن موضع نیست و در سنه ٔ تسع و ثمانین و خمسمائه (89 هَ. ق.) ملک طبرستان اردشیربن الحسن تجدید عمارت آن می فزود (کذا). (مجمل التواریخ ص 526). شاه اردشیربن علاءالدوله حسن بصفات حمیده و سمات پسندیده آراسته بود و در ایام دولت خود در بزم [شاید: در بذل و عطا] عطا بقدر مقدور مبالغه مینمود. شجاعتش درجه ٔ کمال داشت و عدالتش اوراق حکایت نوشیروان بر طاق نسیان گذاشت. بیت:
گه بزم سیم و گه رزم تیغ
ز جوینده هرگز نکردی دریغ.
و او بعد از فوت پدر افسر سروری بر سر نهاده بحسن تدبیر قاتلان پدر را بدست آورده اکثر ایشان را بتقل رسانید و مدت سی و چهار سال و هشت ماه حکومت کرده در شهور سنه ٔ اثنی و ستمائه (602 هَ. ق.) متوجه عالم عقبی گردید. (حبیب السیر ج 1 ص 347 و ج 2 ص 103، 104).

اردشیر. [اَ دَ / دِ] (اِخ) حسام الدولهبن کینخوار. از سران خاندان کینخواریه از آل باوند. رجوع بسفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 35، 53 و 136 شود. خواندمیر در حبیب السیر در ذکر ملوک باوندیّه آرد: مورخان خردمند بعبارت دلپسند آورده اند که بتاریخ سنه ٔ خمس وثلثین و ستمائه (635 هَ. ق.) که معموره ٔ جهان سیمابلاد ماوراءالنهر و ایران بسبب تسلط و بیداد سپاه توران خراب و ویران گشته بود، حسام الدوله اردشیربن کنجیور (کذا) بن شهریاربن کنجیور (کذا) بن رستم بن دارابن شهریاربن قارن بن سرخاب بن شهریاربن دارابن رستم به شیرون کنجیور (کذا) بن سرخاب بن قارن بن شهریاربن قارن بن شیروین بن سرخاب بن شهریاربن قارن بن شیروین بن سرخاب بن مهرداربن سرخاب بن شهریاربن باوین شاپوربن کیقوس بن قبادبن فیروز ملک عجم. جدّ انوشیروان عادل، خروج کرده بدستور اجداد خود مازندران را ضبط نموده و بعد از وی هفت نفر از اولاد و احفادش در آن دیار بر مسند اقبال نشستند و مدت دولت ایشان صد و پانزده سال امتداد یافته فی شهر محرم سنه ٔ خمسین و سبعمائه (750 هَ. ق.). بنهایت انجامید. (حبط ج 2 صص 105- 106).

اردشیر. [اَ دَ / دِ] (اِخ) حسن. رجوع به حسن (امیر...) اردشیر شود.

اردشیر. [اَ دَ / دِ] (اِخ) ابن نام آورد یا نماور. رجوع به اردشیر حسام الدولهبن نماور و اسپندار اردشیر شود.

اردشیر. [اَ دَ / دِ] (اِخ) درازانگل. اردشیر درازدست. رجوع به اردشیر اول هخامنشی و اردشیر بهمن شود.

اردشیر. [اَ دَ / دِ] (اِخ) درازدست. رجوع به اردشیر بهمن و اردشیر اول هخامنشی شود.

اردشیر. [اَ دَ / دِ] (اِخ) شمس الملوک حاکم مازندران. معاصر هلاکوخان. (حبط ج 2ص 104).

اردشیر. [اَ دَ / دِ] (اِخ) شیروی. رجوع به اردشیر سوم شود.

اردشیر. [اَ دَ / دِ] (اِخ) نرم. رجوع به اردشیر دوم ساسانی شود.

اردشیر. [اَ دَ / دِ] (اِخ) نکوکار و نیکوکار. رجوع به اردشیر دوم ساسانی شود.

اردشیر. [اَ دَ / دِ] (اِخ) ابن هُرمز. رجوع به اردشیر دوم (ساسانی) شود.

اردشیر. [اَ دَ / دِ] (اِخ) ابن کینخوار. رجوع به اردشیر حسام الدولهبن کینخوار شود.

اردشیر. [اَ دَ / دِ] (اِخ) مرکب است از لفظ ارد بالفتح که به معنی خشم و قهر است یا ازلفظ ارد بضم که به معنی مانند و نظیر است. (غیاث اللغات). و معنی ترکیبی اردشیر، شیر خشمناک است. (منتهی الارب) (برهان قاطع). اسد غضبان. و این وجه اشتقاق صحیح نیست چه این کلمه در پارسی باستان اَرتَه خشَثْرَه و در پهلوی ارتخشیره است مرکب از دو جزء: ارته (ارد، اشا) به معنی مقدس و متدین و درستکار و خشثره (شهر، شهریاری) و کلمه ٔ مرکب به معنی شهریاری مقدس و کسی که حکومت مقدس دارد، باشد و آن نام بسیاری از ایرانیان باستان است. || و گاه چون مزید مقدم بر سر اسماء امکنه آید چون: اردشیر خرّه. || گاه چون مزید مؤخری در اسماء امکنه بکار رود مانند: بهمن اردشیر، خرداراردشیر، رام اردشیر، هرمزداردشیر. (فردوسی). برکه اردشیر. بنا پادشااردشیر و بنا پادشاه اردشیر. (فردوسی).

اردشیر. [اَ دَ / دِ] (اِخ) (ملک...) آخرین ملوک شبانکاره که در 742 هَ. ق. بحکومت رسیده و در سال 756 امیر مبارزالدین (مؤسس سلسله ٔ آل مظفر) بخاک شبانکاره لشکر کشیده و شاه قطب الدین محمود پسر خود را بدفع ملک اردشیر فرستاد و او در این سال تمام خاک شبانکاره و ایگ را مسخر ساخته ملک اردشیر را منهزم کرد و سلسله ٔ ملوک شبانکاره با فرار او منقرض گردید. (تاریخ مغول صص 399- 400- 420).

اردشیر. [اَ دَ / دِ] (اِخ) موبد موبدان شاه فیروز یزدگرد و او تا زمان نوشروان حیات داشت.

اردشیر. [اَ دَ / دِ] (اِخ) نام پسر گشتاسب کیانی و او در جنگ با تورانیان کشته شد:
نخستین کی نامدار اردشیر
پس ِ شهریار، آن نبرده دلیر
پیاده کند ترک چندان سوار
کز اختر نباشد مر آن را شمار
ولیکن سرانجام کشته شود
نکونامش اندرنوشته شود.
دقیقی.

اردشیر. [اَ دَ / دِ] (اِخ) نام سواری از لشکر گشتاسپ در جنگ ارجاسب که کشته ٔ زریر را در میدان به بستور پسر زریر بنمود.

اردشیر. [اَ دَ / دِ] (اِخ) آرتاشِس طبق نوشته های موسی خورنی مورخ ارمنستان و سِبه اوس. دوم از پادشاهان اشکانی ایران، که با شاهان اشکانی از اردوان اول تا فرهاد اول مطابق است. (ایران باستان ص 2612 از نامهای ایرانی تألیف یوستی ص 413).

اردشیر. [اَ دَ / دِ] (اِخ) آرتاشِس یا آرداشِس پسر ارشک پادشاه ارمنستان که 26 سال سلطنت کرد. (ایران باستان ص 2585 و 2586).

اردشیر. [اَ دَ / دِ] (اِخ) اَرتَخشَثرَه پسر خشیارشا. (ایران باستان ص 1613).

اردشیر. [اَ دَ / دِ] (اِخ) ابن باحرب. رجوع به اردشیر حسام الدولهبن باحرب شود.

اردشیر. [اَ دَ / دِ] (اِخ) ابن قباد. رجوع به اردشیر سوم (ساسانی) شود.

اردشیر. [اَ دَ / دِ] (اِخ) ابن بیژن. پهلوان عهد بهمن بن اسفندیار. (مجمل التواریخ والقصص ص 92).

اردشیر. [اَ دَ / دِ] (اِخ) ابن حسن. رجوع به اردشیرحسام الدولهبن حسن شود.

اردشیر. [اَ دَ / دِ] (اِخ) ابن دیلمسپار (دیلمسپاه) نجمی. از این شاعر در مقدمه ٔ بعض نسخ لغت نامه ٔ اسدی نامی برده شده است و اسدی گوید: فرزندم حکیم جلیل اوحد اردشیربن دیلمسپار النجمی الشاعر... از من... لغت نامه ای خواست الخ. و در لغت نامه نیز بیت ذیل بنام نجمی شاهد کلمه جغبت آمده است که ظاهراً از همین شاعر است:
رویش اندر میان ریش تو گفتی
پنهان گشته است زیر جغبت کفتار.
نسخه ای از ترجمان البلاغه (محمدبن عمر الراذویانی) در کتابخانه ٔ فاتح در استانبول موجود است که در خاتمه ٔ آن با خط متن این عبارت مندرج است: ( (اسپری شد این کتاب به پیروزی و نیک اختری و فرخی بدست ابوالهیجاء اردشیربن دیلمسپاه النجمی و القطبی الشاعر اندر اواخر شهراﷲالمبارک رمضان سال بر پانصد و هفت از هجرت پیغامبر محمدالمصطفی صلی اﷲ علیه و سلم. رجوع بمجله ٔ یغما سال اول شماره ٔ 5 (نسخه ٔ ترجمان البلاغه) و لغت نامه ٔ اسدی ص ( (ی و یا)) و ص 1، 2 و رجوع به دیلمسپار شود.

اردشیر. [اَ دَ / دِ] (اِخ) ابن سیف الدوله. رجوع به اردشیر حسام الدوله با حرب شود.

اردشیر. [اَ دَ / دِ] (اِخ) ابن شیرویه. رجوع به اردشیر دوم (ساسانی) شود.

اردشیر. [اَ دَ / دِ] (اِخ) ابن علأالدوله حسن. رجوع به اردشیر حسام الدولهبن حسن شود.

اردشیر. [اَ دَ / دِ] (اِخ) ابن فخرالدوله. رجوع به اردشیر حسام الدولهبن نماور... شود.

گویش مازندرانی

از قبال ساکن در کردکوی

فرهنگ فارسی هوشیار

کسیکه در شجاعت وقدرت ونیرومندی بیتهور وبیباک باشد

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری