معنی ادی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

ادی. [اَ دی ی] (ع ص) آوند خرد. خیک خرد. یا آوند میانه. خیک میانه. || مرد سبک و چالاک. || مال اندک. || ثوب ادی، جامه ٔ فراخ.یدی ّ. || (اِ) آمادگی: نحن علی اَدی ّالصلوه؛ ما بر آمادگی نمازیم. || ساز. یراق.

ادی.[اُ دی ی] (ع مص) ستبر شدن شیر تا جغرات گردد. (تاج المصادر بیهقی). بسته شدن شیر یا ماست. (زوزنی). غلیظ شدن شیر. || بسیار شدن چیزی. || صالح شدن خیک که در آن دوغ زده و مسکه گیرند.

ادی. [اَدْی ْ] (ع مص) اَدْو. فریب دادن. فریفتن. (تاج المصادر بیهقی).

ادی. [اَدْ دا] (اِخ) از اعلام مردان عربست از جمله نام پدر مالک تابعی.

ادی. [اُ دَی ی] (اِخ) نام جد معاذبن جبل.

ادی. [] (اِخ) طرسوسی. از اطباء دوره ٔ فترت بین ابقراط و جالینوس است. رجوع به عیون الانباء ابن ابی اصیبعه ج 1 ص 36 شود.

گویش مازندرانی

ادایی

بار دیگر دوباره، یکی دیگر، بعد

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر