معنی ادل در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

ادل. [اَ] (ع مص) افتادن پوست ریش خشک [خشک ریشه] و به شدن ریش. || جنبانیدن شیر تا دوغ شود. || گرانبار رفتن بچیزی.

ادل. [اِ] (ع اِ) دردِگردن. حِدْل. گردن درد. || هرچه که بدان گرانبار روند. || (ص) شیر خفته و ترش شده.

ادل. [اَ دَل ل] (ع ن تف) نعت تفضیلی از دلالت. دلیلتر و رهنماتر. (غیاث اللغات). دال تر. راه نماینده تر. رساتر در دلالت.
- امثال:
ادل ّ من حُنَیْف الحناتم و من دُعَیمیص الرمل.

ادل. [اِ دِ] (اِخ) نام مردی از مردم هلند که بار اول در سال 1619م. قسمتی از سواحل غربی استرالیا را کشف کرد و در قدیم ناحیت مکشوفه ٔ او را بنام او ادل میخواندند لکن سپس این نام متروک ماند. (قاموس الاعلام).

ادل. [اَ لِن ْ] (ع اِ) اَدْلی. ج ِ دلو.

فرهنگ فارسی آزاد

اَدَلّ، واضح تر (ین)، محکم تر (ین)،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر