معنی اد در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

اد. [-َدْ] (ضمیر) -َد. در آخر صورت مفرد امر آید و افاده ٔ مفرد مغایب حال و استقبال کند: رود، کند، آید، شود.

اد. [اِ] (اِخ) شهریست به هلند دارای سی هزار تن سکنه.

اد. [اُ] (اِخ) خواهر آبکار پادشاه ارمنستان. رجوع به ایران باستان ص 2602 شود.

اد. [اُ] (اِخ) ژان. کشیش فرانسوی متولد به ری (1601- 1680م.).وی مؤسس جمعیت ادیست ها و برادر مزری مورخ بود.

اد. [اَدد] (ع مص) آواز گردانیدن شتر در جوف. باندرون بازگردانیدن شتر ماده آواز خود را. ناله گردانیدن شتر. (تاج المصادر بیهقی). || نالیدن. (زوزنی). نالیدن شتر از جدائی بچه. || دراز کشیدن امری. || سیر کردن در زمین. || رسیدن بلاکسی را. کسی را بلائی رسیدن. (تاج المصادر بیهقی).

اد. [اَدد / اِدد] (ع ص، اِ) کار دشوار و منکر. کار سخت و زشت. (منتهی الارب): لقد جئتم شیئاً اِدّاً. (قرآن 89/19)، ای منکراً. || عجب. عجیب. شگفت. (آنندراج). شگفتی. (مهذب الاسماء). || کار شنیع. (آنندراج). || حادثه ٔ زمانه. بلا. (آنندراج). بلای عظیم. (منتهی الارب). سختی. (مهذب الاسماء). روز بد. || غلبه. قوت. نیرو. (مهذب الاسماء). ج، آداد، اِداد، اِدَد.

اد. [اُدد] (اِخ) ابن اُدَد. پدر عدنان یکی از اجداد رسول صلی اﷲ علیه و آله است. (مجمل التواریخ والقصص ص 228).

اد. [اُدد] (اِخ) ابن طابخهبن الیاس بن مضر. نام پدر قبیله ایست از یمن. (تاج العروس) (منتهی الارب). و رجوع به انساب سمعانی ص 9 س 16 شود.

گویش مازندرانی

از این به بعد، باز هم دوباره

فرهنگ فارسی آزاد

اِدّ، کار خیلی زشت و حیرت انگیز،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری