معنی اخفش در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

اخفش. [اَ ف َ] (اِخ) خلف بن عمر. او شیخ ابوالقاسم شقری بلنسی نحوی است و در علم عروض از مَهَره است و محمدبن عزیز العزیزی صاحب الغریب از او روایت دارد و او پس ازسال 420 هَ. ق. درگذشته است. (روضات الجنات ص 55).

اخفش. [اَ ف َ] (ع ص، اِ) خردچشم. بدبین. (تاج المصادر بیهقی). خردچشم کم بین. تنگ چشم. (زوزنی) (زمخشری). صاحب چشم کوچک و کم سو. (انساب سمعانی). کسی که در تاریکی بهتر بیند که بروشنائی و در ابر بهتر بیند که روز صافی بی ابر. || شب پرک یعنی روزکور. (آنندراج):
چشم اخفش بنور چشم فلک
تا نیارد نگاه کردن خوش
بی نظر باد چشم بد بتو شمس
چون در آن شمس دیده ٔ اخفش.
سوزنی.
|| آنکه پلکهای چشم وی علتی دارد بی درد. || شتر که پیش کوهان خرد دارد و دراز نبود. مؤنث: خَفْشاء. ج، خُفْش. || مرغیست. (مهذب الاسماء).

اخفش. [اَ ف َ] (اِخ) علی بن محمد نحوی. یاقوت گوید ذکر او درجائی نیافتم جز در کتاب الفصیح بخط علی بن عبداﷲبن اخی الشبیه العلوی. و صورت آن چنین است: حذق علی هذاالکتاب و هو الکتاب الفصیح ابوالقسم سلیمان بن المبارک الخاصه الشرفی أدام اﷲ أیامه من اوّله الی آخره قراءه فهم و تصحیح و قرأت انا علی علی بن عمیره رحمه اﷲ فی محله باب البصره ببغداد عندالمسجد الجامع الکبیرو قراء هو علی أبی بکربن مقسم النحوی عن أبی العباس ثعلب رحمه اﷲ و کتب علی بن محمد الأخفش النحوی سنه 452. (معجم الادباء چ مارگلیوث ج 5 ص 409). و او راست:
و کأن ّ العذار فی حمرهالخدْ-
دِ علی حسن خدّک المنعوت
صولجان من الزبرجد معطو-
ف ُ علی اکره من الیاقوت.
(روضات الجنات ص 55).

اخفش. [اَف َ] (اِخ) علی بن سلیمان. رجوع به اخفش صغیر شود.

اخفش. [اَف َ] (اِخ) علی بن اسمعیل الفاطمی. او شریف ابوالحسن بن اسمعیل بن رَجاء النحوی است. (روضات الجنات ص 55).

اخفش. [اَ ف َ] (اِخ) عبداﷲبن محمد. و او ابومحمد نحوی بغدادی است و از اصمعی روایت دارد. (روضات الجنات ص 55).

اخفش. [اَ ف َ] (اِخ) عبدالعزیز. و او ابوالاصبغبن احمد نحوی مغربی اندلسی است و ابن عبدالبر از او روایت دارد و وی بقول حمیدی در تاریخ اندلس بسال 389 هَ. ق. حیات داشته است. (روضات الجنات ص 55). و رجوع به عبدالعزیز... شود.

اخفش. [اَ ف َ] (اِخ) سعیدبن مسعده المجاشعی. رجوع به اخفش اوسط.... شود.

اخفش. [اَ ف َ] (اِخ) حسین بن حسن اخفش. از اولاد ائمه در کوکبان. وی اعجوبه ٔ زمن بود و هم در کوکبان بسال 1103 هَ. ق. درگذشت. (تاج العروس در ماده ٔ خفش).

اخفش. [اَ ف َ] (اِخ) هارون بن موسی بن شریک. او شیخ ابوعبداﷲبن موسی دمشقی قاری نحوی است و نزد عبداﷲبن ذکوان و جز او قرائت کرده است و ابوالحسن بن الاجزم از او قرائت دارد. اخفش از ابی مسهر الغسانی و از او ابوبکربن فطیس حدیث آموخت و وی از اهل ادب و فضل بود و کتب بسیار در قراآت و عربیت تصنیف کرد و او خاتمهالاخافیش است و بسال 221 هَ. ق. درگذشت. (روضات الجنات ص 55).

اخفش. [اَ ف َ] (اِخ) احمدبن محمد الموصلی. او شیخ ابوالعباس بن محمد شافعی فقیه نحوی است و ثانی اَخافِش است و ابن جنی معروف نزد او قرائت کرده و او راست: کتاب فی تعلیل القراآت السبع. (روضات الجنات ص 55).

اخفش. [اَ ف َ] (اِخ) احمدبن عمران بن سلامه الألهانی النحوی مکنی به ابی عبداﷲ و ملقب به اخفش الأوّل یا اخفش قدیم. رجوع به احمدبن عمران... و روضات الجنات ص 54 و 55 شود.

اخفش. [اَ ف َ] (اِخ) ابوعبداﷲ. رجوع به اخفش هرون بن موسی شود.

اخفش. [اَ ف َ] (اِخ) ابوالخطاب عبدالحمیدبن عبدالمجید هجری ثعلبی بصری نحوی. مشهور به اخفش اکبر یا کبیر. ابوعبیداﷲ محمدبن عمران المرزبانی در الموشح (چ مصر صص 121- 123) از او روایت کند. وفات او بسال 215 هَ. ق.است. (المزهر). وی از موالی و شاگردان ابی عمروبن العلاء و هم طبقگان وی و استاد سیبویه و کسائی و یونس و ابی عبیده است. او از اعراب اخذ لغت و عربیت کرد. رجوع به عبدالحمید... و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.

اخفش. [اَ ف َ] (اِخ) ابوالحسن علی بن مبارک. از مردم کوفه است، یکی از اَخافِش.

اخفش. [اَ ف َ] (اِخ) ابوالحسن سعیدبن مسعده بصری. رجوع به اخفش اوسط شود.

اخفش. [اَ ف َ] (اِخ) نام سه کس از ائمه ٔ نحو. ج، اَخافش. (منتهی الارب). مؤلف روضات الجنات بنقل از بغیهالوعاه آرد که اخافش یازده تن باشند. (روضات الجنات ص 54). و ترجمه ٔ هر یک در ذیل بیاید و چون اخفش مطلق گویند مراد سعیدبن مسعده است.
- مثل بز اَخفش، آنکه نادانسته و درنیافته تصدیق سخنان کند. گویند اخفش را بزی بود که مسائل علمی چون با همدرسی بر وی تقریر کردی و بز سر جنبانیدی:
هر بزرگی نرسد در شرف حشمت تو
هر بزی را نبود صاحب و مونس اخفش.
ادیب صابر.

اخفش. [اَ ف َ] (اِخ) مجاشعی. رجوع به اخفش اوسط شود.

فرهنگ معین

(ص.) کسی که چشمش ضعیف و کم نور باشد، (اِ.) شب پرک. [خوانش: (اَ فَ) [ع.]]

فرهنگ عمید

ویژگی کسی که چشمش ضعیف و کم‌سو باشد یا در روز و در روشنایی به‌خوبی نمی‌بیند،

فرهنگ فارسی هوشیار

‎ خرد چشم، کم بین، شب بین: کسی که درشب به از روز بیند، روز کور، شب پره، نام دو تن در ادب تازی که یکی استادو دو دیگری شاگرد سیبویه بوده است (صفت) خرد چشم تنگ چشم کم بین صاحب چشم کوچک و کم سو کسی که در تاریکی بهتر بیند که به روشنایی و در ابر بهتر بیند که بروز صافی بی ابر، (اسم) شب پرک روز کور.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری