معنی احقاق در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
احقاق. [اِ] (ع مص) بر حق بداشتن. (تاج المصادر). بحقیقت بدانستن. (تاج المصادر). درست دانستن و یقین کردن امری را. (منتهی الارب). || بسه سال کامل رسیدن بَکره و حقه گردیدن. || حق گفتن. (منتهی الارب). || احقاق رَمیه؛ کشتن شکار را. || غلبه کردن کسی را بحق. || واجب کردن چیزی را. (منتهی الارب). واجب بکردن. (تاج المصادر). درست و راست کردن چیزی. || احقاق حذَر کسی، کردن آنچه را که او از آن حذَر داشت. || نزدیک کسی شدن. (تاج المصادر). || فربه شدن اشتر. (تاج المصادر). || غلبه. پیروزی. || اثبات. احکام. تصحیح.
- احقاق حق، رسانیدن حق بمستحق. حکم به محق بودن او کردن.
احقاق. [اَ] (ع اِ) ج ِ حُقّه.
(اِ) [ع.] (مص م.) مطالبه حق کردن، به حق حکم کردن.
مطالبۀ حق کردن،
دادرسی، دادگری
حق گفتن
اِحْقاق، اثبات حق کردن و در حقّی غالب شدن، امری را واجب کردن و بصورت حقی در آوردن، ادعای حقی نمودن، حق گفتن،