معنی اجر در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

اجر. [اَ] (ع اِ) پاداش عمل. (منتهی الارب). پاداش نیک. مزد. اجرت. مزد کار: بدرستی که او ضایع نمیگرداند اجر نیکوکاران را. (تاریخ بیهقی). ج، آجار، اُجور. || ثواب: چنان دید امیرالمؤمنین... که بگرداند خاطر خود را از جزع بر این مصیبت بسوی بازیافت اجر و ثواب. (تاریخ بیهقی). || ذکر نیکو. || کابین زنان. (منتهی الارب). مهر زن. || (مص) مزدور کسی بودن. (زوزنی) (تاج المصادر). || پاداش دادن. (منتهی الارب). پاداش نیک دادن. مزد دادن. || استخوان شکسته پیوستن. استخوان بر کژی وادربستن. (تاج المصادر). به شدن استخوان شکسته بر کجی و ناراستی: اجرت العظم انا؛ بستم استخوان شکسته را بر کجی (لازم و متعدی است). (منتهی الارب).
|| بکرایه دادن چنانکه مملوک را: اجر المملوک. (منتهی الارب).
- اجر بردن، پاداش یافتن:
اندوزد از عبادت یزدان عدوی او
اجری که برهمن برد از طاعت صنم.
عرفی.
- اجر غیرممنون، ثواب بی نقصان.

اجر. [اَ ج ُ] (معرب، اِ) (معرب آگور) لغتی است در آجر. خشت پخته. (منتهی الارب). رجوع به آجر شود.

اجر. [اُ ج ُ] (معرب، اِ) (معرب آگور) لغتی است در آجُر. خشت پخته. (منتهی الارب). رجوع به آجر شود.

اجر. [اُ ج َ] (ع اِ) ج ِ اُجرَت. (تاج العروس).

اجر. [اَ رِن ْ] (ع اِ) اَجْری. ج ِ جَرو. سگ بچگان.

اجر. [اَ ج َ] (اِخ) قریه ای است در راه قیروان به بونه، پس از جلولاء (بقول ابی عبید) وآن دارای دیوار و پل است و سنگلاخ است و راه آن دشوار و شیرناک است و همواره بادی شدید در آنجا میوزد و از این رو گفته اند: اذا جئت َ اجَرَ فعجّل فان ّ فیه حجراً یبری و أسداً یفری و ریحاً تذری. و در اطراف اجر قبائل عرب و بربر سکونت دارند. (معجم البلدان).

اجر. [اَج ْ ج َ] (اِخ) قلعه ای است در جوار قرطبه ٔ اندلس. (قاموس الاعلام).

فرهنگ معین

(اِ.) مزد، اجرت، ثواب، (مص م.) مزد دادن. [خوانش: (اَ) [ع.]]

فرهنگ عمید

مزد، پاداش،

حل جدول

مزد کار

پاداش خوبی

مترادف و متضاد زبان فارسی

اجرت، پاداش، ثواب، جایزه، حق‌الزحمه، دستمزد، عطیه، کارمزد، مزد

گویش مازندرانی

پرچین، نام منطقه ای کوهستانی در دو هزار تنکابن

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری