معنی اجبار در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

اجبار. [اِ] (ع مص) جبر. بستم بر کاری داشتن. (زوزنی) (منتهی الارب). بستم بر سر کاری داشتن. (تاج المصادر). || بمذهب جبر منسوب کردن. (منتهی الارب). نسبت کردن با مذهب جبر. (تاج المصادر). || اکراه. مقابل اختیار.

فرهنگ معین

(اِ) [ع.] (مص م.) به زور واداشتن به کاری.

فرهنگ عمید

کسی را به زور و ستم به کاری واداشتن، مجبور کردن،
ناچاری،

حل جدول

زور، واداری، الزام، اضطرار، مجبور کردن، واداشتن

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

ناگریزی، زور، واداری، واداشتن، بایستگی

مترادف و متضاد زبان فارسی

اضطرار، اکراه، الزام، جبر، زور، قسر، کره،
(متضاد) اختیار

فرهنگ فارسی هوشیار

کسی را به کاری به زور واداشتن

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر