معنی ابومسعود در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

ابومسعود. [اَ م َ] (اِخ) ابان الضمیری. محدث است و معتمربن سلیمان از او روایت کند.

ابومسعود. [اَ م َ] (اِخ) عبدالرحمن بن حسین موصلی زجاج. از روات است.

ابومسعود. [اَ م َ] (اِخ) مهاجربن عمیره. تابعی است و درک خدمت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام کرده است.

ابومسعود. [اَ م َ] (اِخ) معافی بن عمران ازدی. رجوع به معافی... شود.

ابومسعود. [اَ م َ] (اِخ) محمدبن زیاد المقدسی. از روات است. او از ابراهیم بن ابی عیله و از او صفوان بن عمرو سکونی روایت کند.

ابومسعود. [اَ م َ] (اِخ) مجدر. عقبهبن خالد السکونی. رجوع به ابومسعود عقبهبن خالد... شود.

ابومسعود. [اَ م َ] (اِخ) عقبهبن عمروبن ثعلبه ٔ انصاری صح-ابی. رج-وع ب-ه ابومسع-ود انصاری عقبه... شود.

ابومسعود. [اَ م َ] (اِخ) عقبهبن عمرو الأنصاری. صحابی است. وی جنگ بدر را دریافته و به سال 40 هَ. ق. درگذشته است.

ابومسعود. [اَ م َ] (اِخ) عقبهبن خالد السکونی. معروف به مجدر. تابعی است و احمدبن حنبل در مسند خویش از او روایت کند.

ابومسعود.[اَ م َ] (اِخ) عثمان بن عطاء خراسانی. محدث است.

ابومسعود. [اَم َ] (اِخ) عبدالأعلی بن ابی المساور. از روات است.

ابومسعود. [اَ م َ] (اِخ) ابراهیم بن محمدبن عبی__د دمشق__ی.

ابومسعود. [اَ م َ] (اِخ) عباس جریری. محدث است.

ابومسعود. [اَ م َ] (اِخ) سعیدبن ایاس جریری بصری. محدث است.

ابومسعود. [اَ م َ] (اِخ) بدری. عقبهبن عمرو. صحابی است.

ابومسعود. [اَ م َ] (اِخ) ایوب بن سوید. محدث است.

ابومسعود. [اَ م َ] (اِخ) انصاری. عقبهبن عمروبن ثعلبه. صحابی است. وفات او رابه سال 41 و برخی 42 و گروهی 60 هَ. ق. گفته اند.

ابومسعود. [اَ م َ] (اِخ) انصاری. وکیل و نائب علی بن ابیطالب علیه السلام بکوفه آنگاه که او علیه السلام متوجه حرب صفین گردید. رجوع به حبیب السیر ج 1 ص 181 شود.

ابومسعود. [اَ م َ] (اِخ) احمدبن فرات الرازی. یکی از کبار محدّثین و بروایت شیخ جوزی او هزارهزار حدیث و پانصدهزار حدیث بخط خویش نوشته بود. وفات او به سال 259 هَ. ق. بود. رجوع به حبیب السیر ج 1 ص 296 شود.

ابومسعود. [اَم َ] (اِخ) الازدی. رجوع به معافی بن عمران... شود.

ابومسعود. [اَ م َ] (اِخ) احمدبن فرات بن خالد ضبی. او راست: جزئی در حدیث.

ابومسعود. [اَ م َ] (اِخ) هانی بن یحیی السلمی. محدث است.