معنی ابومخلد در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

ابومخلد. [اَ م ُ خ َل ْ ل َ] (اِخ) ابلیس. شیطان. ابومرّه. عزازیل. دیو.

ابومخلد. [اَ م ُ خ َل ْ ل َ] (اِخ) او راست: تفسیر.

ابومخلد. [اَ م ُ خ َل ْ ل َ] (اِخ) ابن بختیشوع بن بختیشوع. طبیبی از خاندان بختیشوعی. او را در طب تصرفاتی بوده و مردم بغداد او را مبارک قدم میشمردند وعمری طویل یافت و به یکشنبه ٔ نیمه ٔ جمادی الاولی سال 417 هَ. ق. به بغداد درگذشت. رجوع به تاریخ الحکماء قفطی ص 435 س 8 و رجوع بنامه ٔ دانشوران ج 2 ص 223 شود.

ابومخلد. [اَ م ُ خ َل ْ ل َ] (اِخ) ایاس بن ابی تمیمه المرادی. محدث است و نام دیگر او فیروز است.

ابومخلد. [اَ م ُ خ َل ْ ل َ] (اِخ) عطأبن مسلم الخفاف. محدث است.

ابومخلد. [اَ م ُ خ َل ْ ل َ] (اِخ) فیروزبن ابی تمیمه المرادی. محدث است و نام دیگر او ایاس است.

ابومخلد. [اَ م ُ خ َل ْ ل َ] (اِخ) محمدبن عبداﷲ العمی البصری. محدث است.

ابومخلد. [اَ م ُ خ َل ْ ل َ] (اِخ) مهاجر. محدث است.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر