معنی ابوعمرو در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (ع اِ مرکب) شاهین. || پلنگ. || (اِخ) هرتن از قبیله ٔ بنی ذهل. (المرصع).

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) عثمان بن محمد رابع. نوزدهمین از سلاطین بنی حفص تونس. (از 839 تا 893 هَ. ق.).

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) عثمان بن عفان. رجوع به عثمان... شود.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) عثمان بن علی بن ابی القاسم بیکندی. رجوع به عثمان... شود.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) عثمان بن علی بن عمر سرقوسی نحوی صقلی. رجوع به عثمان... شود.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) عثمان بن عمر الحاجب. رجوع به ابن حاجب ابوعمرو عثمان... شود.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) عثمان بن عمر المدینی. او از زیدبن اسلم روایت کنند.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) عثمان بن عیسی بلطی. رجوع به عثمان... شود.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) عثمان بن عیسی مارانی کردی. رجوع به عثمان... شود.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) عثمان بن محمدبن احمد. رجوع به ورکان... شود.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) عثمان بن محمد مالقی. رجوع به عثمان... شود.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) عثمان بن عبداﷲ فاسی سلالقی. رجوع به عثمان... شود.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) عثمان بن معروف. رجوع به عثمان...شود.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) عثمان بن الهیثم المؤذن. از ابن جریح روایت کند.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) عثمان دانی. رجوع به عثمان بن سعید... و رجوع به ابوعمردانی شود.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) عراقی ملقب به بستان. او از شیوخ ثعلبی است. او راست: کتاب تفسیر.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) عون بن عمرو القیسی. از روات حدیث است.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) عیسی بن ابراهیم سیار مولی قریش. محدث است.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) عیسی بن یونس بن ابی اسحاق السبیعی. رجوع به عیسی... شود.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) غطفانی. عثمان بن عثمان. از روات حدیث است.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) عثمان بن عثمان الغطفانی. از روات حدیث است.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) عثمان بن عبداﷲ سلاجی. رجوع به عثمان... شود.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) قاضی بغداد. به روزگار مقتدر خلیفه ٔ عباسی. واین ابوعمرو در سال 309 هَ. ق. باباحت خون حسین بن منصور حلاّج فتوی نوشت. رجوع به حبط ج 1 ص 301 شود.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) عثمان بن ابراهیم اسدی حنفی. رجوع به عثمان... شود.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) عبدالملک بن عمیر. ازروات حدیث است و بعضی کنیت او را ابوعمر گفته اند.

ابوعمرو. [اَع َم ْرْ] (اِخ) عبدالواحدبن احمد هروی. او شاگرد ابی عبید صاحب غریبین است. وفات وی در 463 هَ. ق. بود.او راست: ردّی بر غریب القرآن ابوعبید قاسم بن سلام.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) عبدالوهاب بن حافظ ابی عبداﷲ بن محمدبن اسحاق بن محمدبن یحیی بن منده بن ولیدبن منده بن بطهبن استنداربن چهاربخت بن فیرزان اصفهانی محدث. رجوع به بنومنده شود.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) عبدالوهاب بن عبدالرحمن بن محمدبن سلیمان السلمی المائقی نیشابوری. خالوزاده ٔ ابوالقاسم قشیری و داماد او. وی نیز مانند ابوالقاسم مرید ابوعلی دقاق است و ابو عمرو را اشعاری است در زبان خویش یعنی فارسی و از ابوطاهر زیادی و جز او حدیث شنیده و ابولأسعدهبه الرحمن ابی سعید قشیری از اوروایت کند. وفات او در حدود سال 470 هَ. ق. بود.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) العبدی الاجدع. لیث از او روایت کند.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) العبدی السروی. ابن ابی الهذیل از او روایت کند.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) عتبهبن یقظان. از روات حدیث است.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) عثمان. نوزدهمین از امرای بنی حفص تونس در 839 هَ. ق.

ابوعمرو.[اَ ع َم ْرْ] (اِخ) عثمان بن ابراهیم الانماطی. او ازعصام بن قدامه و از وی ابوبکر الصنعانی روایت کند.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) عثمان بن عبداﷲبن ابراهیم طرسوسی. رجوع به عثمان... شود.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) عثمان بن ابراهیم ماردینی. رجوع به عثمان... شود.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) عثمان بن ابی بکر یحیی بن مرابط. رجوع به عثمان... شود.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) عثمان بن ابی رصاصه. رجوع به ابن ابی رصاصه شود.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) عثمان بن سعیدبن عثمان بن سعیدبن عمر الاموی المقری القرطبی الدانی.رجوع به عثمان... و رجوع به ابوعمرو دانی... شود.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) عثمان بن سلیمان التیمی. از روات حدیث است.

ابوعمرو. [اَع َم ْرْ] (اِخ) عثمان بن طالوت. از روات حدیث است.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) عثمان بن صلاح. رجوع به عثمان... شود.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) عثمان بن عبدالرحمن. از روات حدیث است.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) عثمان بن عبدالرحمن شهرزوری. رجوع به عثمان... شود.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) القاص. محمد والد اسباط. سلیمان التیمی و ابن عیینه و ابن فضیل از او روایت کنند.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) قیس بن رافع. ازروات حدیث است و بعضی کنیت او را ابوعمر گفته اند.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) عبدالمجید. او از عدأبن خالد و از او عثمان بن عمر روایت کند.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) الندبی. بشربن حرب. از روات حدیث است.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) ملازم بن عمروبن عمیر. از روات حدیث است.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) موصلی. او از فراس و از او معن بن عیسی روایت کند.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) مولی انس بن مالک. تابعی است. و ربیعبن مسلم از او روایت کند.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) مولی کنده. رجوع به زاذان ابوعمرو... شود.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) مولی المطلب. تابعی است و درک صحبت عمر کرده و پسر وی اسحاق از او روایت کند.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) میسره. مولی المطلب. تابعی است.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) نبیح العنزی. از روات حدیث است.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) نُجَید. (شیخ...). رجوع به ابی عمروبن نجید... شود.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) نعیم بن میسره. از روات حدیث است.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) المغازلی البوزجانی النیشابوری.حاسب و منجم و مهندس. او هندسه از یحیی الماوردی و ابوالعلأبن کرنیب فرا گرفت و ابوالوفاء بوزجانی برادرزاده ٔ او کسب فنون ریاضی از عم خویش ابوعمرو کرد.

ابوعمرو. [اَع َم ْرْ] (اِخ) هارون بن عنتره. از روات حدیث است.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) هلال. از روات حدیث است و عثمان بن عمربن فارس از او روایت کند.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) هلال بن العلاء الرقی. رجوع به هلال... شود.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) یحیی بن العلاء. از روات حدیث و ضعیف است.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) یحیی الأسودبن یزید. از روات حدیث است.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) یزیدبن ابان الرقاشی. از روات حدیث است.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) یعمربن بشرالمروزی. از روات حدیث است.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) یوحنابن یوسف الکاتب. یکی از مترجمین و نقله ٔ کتب بعربی است. و او کتاب آداب الصبیان افلاطون را بعربی نقل کرده است. (ابن الندیم). ظاهراً نسبت این کتاب بافلاطون غلط است و اصل کتاب از فلوطرخس باشد.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) مکّی. عثمان. رجوع به عثمان ابوعمرو... شود.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) معدل بن عیلان بن المحارب بن البحتری. رجوع به معدل... شود.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) القیسی. عمروبن عون معروف به عوین. از روات حدیث است.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) محمدبن ابراهیم بن ابی عدی. از روات حدیث است.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) کاتب. یوحنا. رجوع به ابی عمرویوحنا... شود.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) کحال. رجوع به ابی عمرو یوحنا... شود.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) کردوس بن عباس الثعلبی. رجوع به کردوس... شود.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) کرز. از روات حدیث است.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) کلثوم بن زیاد. از روات حدیث است.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) کلثوم بن عمروبن ایوب ثعلبی عتابی کاتب برامکه. رجوع به کلثوم... شود.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) مارانی.عثمان بن عیسی بن درباس بن فیربن جهم بن عبدوس الهدیانی المارانی ملقب به ضیاءالدین. از بنی ماران طائفه ای ظاهراً از اکراد در مروج موصل. برادر قاضی صدرالدین ابی القاسم عبدالملک حاکم بدیار مصریه. ابوعمرو یکی ازاعلم فقهای شافعی به روزگار خویش بود. و در جوانی به اربل شاگردی ابوالعباس خضربن عقیل کرد. سپس بدمشق شد و نزد شیخ ابوسعید عبداﷲبن عصرون به تکمیل آموخته های خویش پرداخت. و ادب و مذهب و اصول فقه متقن کرد و او را بر کتاب المهذب شرحی شافی است قریب بیست مجلد و این کتاب به پایان نرسید و از کتاب الشهادات تا آخر کتاب بر جای ماند و آنرا الاستقصاء لمذاهب الفقهاء نام داده است وهم لمع شیخ ابواسحاق شیرازی را شرح کرد در دو مجلد. و وی از دست برادر خویش صدرالدین نیابت قضا و حکم قاهره داشت و سپس از آن مقام عزل شد ودر آن وقت امیر جمال الدین جسربن الهکاری او را در قصر قاهره مدرسه ای کرد و تدریس آن گذاشت و او تا پایان عمر این شغل ورزید و بدوازدهم ذی القعده ٔ 602 هَ. ق. بقاهره درگذشت و در این وقت قریب نود سال از عمر او گذشته بود و جسد وی در قرافه ٔ صغری بخاک سپردند.

ابوعمرو.[اَ ع َم ْرْ] (اِخ) مبارک. از روات حدیث است. او از مالک بن دینار و از او ابوعامر العقدی روایت کند.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) محمدبن ابی بکربن عبدالقاهر رازی. رجوع به محمد... شود.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) معاویهبن عمرو. از زائده روایت کند.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) محمدبن عبدالواحد زاهد. رجوع به ابی عمر الزاهد... شود.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) محمدبن عرعرهبن البرند. از روات حدیث است.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) محمدبن میسره. از روات حدیث است.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) مروان بن شجاع. از روات حدیث است.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) مسعده، عبدالجباربن عدی. رجوع به مسعده ابوعمرو... شود.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) مسلم بن ابراهیم. از روات حدیث است.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) مسلمهبن عمرو. از روات حدیث است.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) مطرز. محمدبن عبدالواحدبن ابی هاشم ابیوردی. رجوع به ابی عمرو زاهد... شود.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) معاویهبن صالح الحمصی. از روات حدیث است.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) عبدالملک بن حسن بن فضل سقطی. رجوع به سقطی... شود.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) عبداﷲبن معاذ. از روات حدیث است.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) مغنی و خواننده ای بدربار محمود غزنوی:
بونصر تو در پرده ٔ عشاق رهی زن
بوعمرو تو اندر صفت گل غزلی گوی.
فرخی.

ابوعمرو. [اَ ع َ] (اِخ) بشربن السری. از روات حدیث است.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) اسحاق بن مرار شیبانی. رجوع به اسحاق... شود.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) اسودبن یزیدبن قیس بن عبداﷲ. رجوع به اسود... شود.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) اسودبن یزید عم ّ علقمهبن قیس. از روات حدیث است.

ابوعمرو.[اَ ع َم ْرْ] (اِخ) اشهب بن عبدالعزیزبن داودبن ابراهیم قیسی. فقیه مالکی مصری. رجوع به اشهب... شود.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) اوزاعی. عبدالرحمن بن عمرو. از اوزاع که نام قبیله ای است. مذکّر و واعظ و زاهد معروف. مولد او اوزاع، قریه ای بدمشق در سال 88 هَ. ق. و مقام وی به بیروت بود و هم بدانجا درگذشت. از سخنان اوست که گفت: الناس عندنا اهل العلم، یعنی مردمی نزد ما دانشمندی است. و گفت عافیت ده بخش است نه بخش خاموشی است و یک بخش گریختن از مردمان. نقل است که ترسائی او را کوزه ٔ انگبین آورد و درخواست تا عبدالرحمن بوالی بعلبک نویسد تا خراج وی خط کند. ابوعلی گفت اگر خواهی انگبین تو ردّ کنم و بوالی بنویسم و اگر نه انگبین بپذیرم وننویسم. ترسا انگبین بازگرفت و او بوالی بعلبک بنوشت و سی دینار از خراج وی بیفکندند. وفات او بقول محمدبن سعد بشهر بیروت سال 157 هَ. ق. در خلافت ابی جعفربه هفتادسالگی بود و علی بن المدینی وفات وی را در سال 151 گفته است و ابن الندیم 159 آورده است و گوید: او راست کتاب السنن فی الفقه و کتاب المسائل فی الفقه.رجوع به صفهالصفوه چ حیدرآباد دکن ج 4 ص 232 شود.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) ایوب بن مدرک. از روات حدیث است.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) بزیع. از او معتمر روایت کند.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) بشربن حرب الندبی. از روات حدیث و ضعیف است.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) بشربن نمیر. از روات غیرثقه و متروک است.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) الأحوص. اسحاق بن مرار شیبانی بالولاء کوفی. رجوع به اسحاق... شود.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) بشری. محدث است.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) بکربن بکار. از روات حدیث است.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) بلال بن سعید. از روات است.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) ثعلبی. اصمعی از او و او از یونس بن عبید روایت کند.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) جریربن عبداﷲ البجلی. صحابی است.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) جعفربن عطیه. از روات حدیث است.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) جعفربن عمربن عبدالعزیز. یکی از روات قرائت کسائی است. (ابن الندیم).

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) الجملی. او از زاذان و از او صدقه بن ابی سهل روایت کند.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) ازدی. تابعی است و از بشیر مولی معاویه روایت کند.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) احمدبن محمد مصری. شارح تجرید. رجوع به احمد... شود.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) حارث بن مسکین. از روات حدیث است.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) ابن زرقان. (این نام در یادداشتهای نویسنده بود و اکنون نمیدانم او کیست و از کجا نقل شده است).

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) تابعی است. او از عثمان بن عفان و از او معن بن عیسی روایت کند. (الکنی للبخاری).

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) ابن حاجب عثمان بن عمربن ابی بکر فقیه کردی. رجوع به ابن حاجب جمال الدین ابوعمرو... شود.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) ابن حفص بن مغیره المخزومی القرشی یا حفص بن عمروبن مغیره و نام او احمد یا عبدالحمید و بعضی گفته اند کنیت او نام او است. صحابی است و رسول صلوات اﷲ علیه یا امیرالمؤمنین علی علیه السلام او را بیمن فرستاد. او از رسول صلوات اﷲ علیه و از او ناشرهبن سمی روایت کند.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) ابن حماس. در نام او اختلاف است بعضی یوسف بن یونس و بعضی یونس بن یونس و بعضی یونس بن یوسف گفته اند. رجوع به صفهالصفوه چ حیدرآباد دکن ج 2 ص 76 شود.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) ابن حماس سعد. صحابی است.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) ابن حماس اللیثی المدنی. او از پدر خود و از حمزج بن ابی اسید روایت کند.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) ابن حمدان. او راست: فوائدالحاج در چهار جزء.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) ابن حیویه. از روات حدیث است.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) ابن صلاح تقی الدین عثمان بن عبدالرحمن بن صلاح شهرزوری. فقیه شافعی و مفسر و محدث و لغوی. او راست: المذهب فی ذکر شیوخ المذهب و سهل بن محمد از آن منتخبی ترتیب کرده است. و رجوع به ابن صلاح تقی الدین در همین لغت نامه و حبط ج 1 ص 408 شود.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) احمدبن محمد طبری. رجوع به احمد... شود.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) ابن عتاب. او راست: لطائف الاحباب و وظائف الالباب.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) ابن العلأبن عماربن عریان بن عبداﷲبن حصین التمیمی المازنی البصری. ابن خلکان پس از ذکر نسب بصورت مزبور گوید بخط خود در مسودات دیدم که نام او ابوعمروبن العلأبن عماربن عبداﷲبن الحصین بن الحرث بن جلهم بن خزاعی بن مازن بن مالک بن عمروبن تمیم (و بعضی نام او را زبان گفته اند) و او یکی از قراء سبعه و اعلم ناس بقرآن کریم و عربیت و شعر است و چون واضع نحو امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام را بشمار آریم او از طبقه ٔ رابعه محسوب خواهد بود. اصمعی گوید: از ابی عمروبن العلا شنیدم که میگفت آن مقدار از نحو دانم که اعمش نمیدانست و اگر نوشته شود اعمش را حمل آن میسر نتواند بود و باز اصمعی گوید: از ابی عمرو هزار مسئلت کردم و با هزار حجت پاسخ گفت و ابوعمرو در حیات حسن بصری سرو پیشوای روزگار خویش بود و ابوعبیده گوید: ابوعمرواعلم مردم به ادب و عربیت و قرآن و شعر است و آنچه از عرب فصحاء شنیده و نوشته خانه ای را تا نزدیک سقف پر کردی... و باز اصمعی گوید: ده سال ملازم ابی عمروبن العلا بودم و یکبار او به بیتی اسلامی تمثل نجست و فرزدق را درباره ٔ او ابیاتی است و صحیح این است که کنیه ٔ او اسم اوست و بعضی نام او را زبان گفته اند و صحیح نیست و ابن منادر گفت از ابی عمروبن العلا پرسیدم تعلم تا کی نیکو است گفت تا گاه مرگ. مولد او در سال 70 یا 68 یا 65 هَ. ق. بمکه بود و وفات وی در 154 یا 157 یا 156 هَ. ق. بکوفه روی داد و عبداﷲبن مقفعوی را رثا گفت و ابن خلکان چند شعر از آن رثا بیاورده است و اختلافی در باب آن اشعار ذکر کرده. و صاحب الکنی او را از روات حدیث نام برده است و ابن الندیم کتاب القراآت و کتاب النوادر را بدو نسبت کرده است. و گویند در نام او بیست و یک رأی مختلف است. سیوطی برخلاف ابن خلکان گوید: زبان درست و دیگر نام ها غلط است. و رجوع به حبط ج 1 ص 275 و فوات الوفیات ج 1 شود.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) ابن لره بنداربن عبدالحمید. رجوع به ابن لره بندار... شود.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) ابن مرزوق عثمان. رجوع به ابن مرزوق ابوعمرو... شود.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) ابن نجید. اسماعیل بن نجیدبن احمد سلمی. یافعی گوید: وی از مردم نیشابور است. مشایخ عصر خویش را برای اخذ حدیث و آموختن اصول سلوک طریقت بدید و اموال خویش در راه زهاد و علمای روزگار خود صرف کرد و در خراسان صاحب شهرتی عظیم و شیخ متصوفه بود و به سال 365 هَ. ق. درگذشت. و شیخ فریدالدین عطار گوید: او از کبار مشایخ وقت بود و از بزرگان اصحاب تصوف و در ورع و معرفت و ریاضت و کرامت شأنی عظیم داشت و ازنشابور بود و جنید را دیده و آخر کسی از شاگردان بوعثمان که وفات کرد او بود. او را نظری دقیق است... وکلماتی عالیست. از او می آید که گفت: صافی نشود قدم هیچکس در عبودیت تا آنگاه که همه کارهای خویش جز ریانبیند و همه ٔ حالهای خویش جز دعوی نداند. و گفت حالی که نه نتیجه ٔ علم باشد اگرچه عظیم و باخطر بود ضررآن از منفعت آن بر خداوندش زیادت بود و گفت هرکه دیدار او ترا مهذب نگرداند بیقین دان که او مهذب نیست و ادب نیافته و گفت هرکه راست باستاد بدو هیچکس کج ننگریست و هرکه کج شود بدو هیچکس راست نشود و گفت انس گرفتن بغیر اﷲ وحشت است و گفت فروترین درجه ٔ توکل حسن ظن است بخدا و گفت تصوف صبر کردن است در تحت امر و نهی -انتهی. و باز او گفت: رب سکوت ابلغ من کلام.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) احمدبن محمدبن احمدبن نصر بن میمون لفیف. رجوع به احمد.. شود.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) احمدبن محمدبن عبداﷲ معروف به رزدی نیشابوری. متوفی به سال 338 هَ. ق. رجوع به احمد... شود.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) احمدبن محمدبن فرج جیانی اندلسی. رجوع به احمد... شود.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) احمدبن محمد زبیدی. رجوع به احمد... شود.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) جمیل بن عبداﷲ شاعر عرب. رجوع به جمیل... شود.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) الحدانی. عبدالرحمن. او از زیاد نمیری روایت کند.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) عبداﷲبن عدی بن الحمراء. صحابی است.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) ضیاءالدین مارانی. عثمان بن عیسی بن درباس فقیه شافعی. رجوع به عثمان... شود.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) شعبی عامربن شراحیل. یکی از علمای تابعین است. رجوع به عامر... شود.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) شمربن حمدویه هروی. رجوع به شمر... شود.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) شیبانی. صحابی است.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) شیبانی اسحاق بن مرار الشیبانی النحوی اللغوی. او از مردم رماده ٔ کوفه است. و از موالی است و در بغداد مقام داشت و چون زمانی مجاور شیبان بود او را شیبانی خوانند. ابوعمرو یکی از ائمه ٔ اعلام در فنون لغت و شعر است و کثیرالسماع و ثقه در حدیث و جماعت بسیاری از او حدیث فراگرفته اند از جمله: امام احمدبن حنبل و ابوعبیده قاسم بن سلام و یعقوب بن سکیت صاحب اصلاح المنطق ویعقوب بن سکیت گوید ابوعمرو صدوهیجده سال عمر یافت وتا گاه مرگ بدست خویش مینوشت و ابن کامل گوید: اسحاق بن مرار در سال 213 هَ. ق. در همان روز که ابوالعتاهیه و ابراهیم ندیم موصلی در بغداد وفات کردند به بغداد درگذشت و برخی دیگر گفته اند وفات او206 هَ. ق.بود و عمرش صدوده سال و ابن خلکان گوید و هو الاصح. او راست: کتاب الخیل. کتاب اللغات معروف به جیم و آنرا کتاب الحروف نیز گویند و کتاب النوادر الکبیر بسه املاء. کتاب غریب الحدیث. کتاب النحله. کتاب الابل. کتاب خلق الانسان و دواوین شعرا را نزد مفضل ضبی خوانده بود و بیشتر بنوادر و حفظ اراجیز عرب متمایل بود و پسر او عمرو گوید: آنگاه که پدرم بگرد کردن اشعار عرب و تدوین آن پرداخت بهشتاد و چند قبیله آنها را بخش کرد و چون قبیله ای را به پایان میبرد مصحفی بخط خویش مینوشت و در مسجد کوفه مینهاد تا هشتاد و اند مصحف برآمد. و ابن الندیم در فهرست گوید: او اسحاق بن مرار شیبانی است بولاء یکی از بزرگان علم لغت و از روات ثقه ٔ دواوین اشعار همه ٔ قبائل عرب و کثیرالسماع است و پسران و نوادگان او کتب او را روایت کنند و از جمله ٔ آنها عمروبن ابی عمرو راوی کتاب الخیل و کتاب غریب المصنف و کتاب اللغات و کتاب النوادر و کتاب غریب الحدیث اوست و احمدبن حنبل در مجلس او حاضر می شد و از او حدیث می نوشت و ابوعمرو شیبانی به سال 206 هَ. ق. در یکصد و ده سالگی یا یکصدوهیجده سالگی درگذشت و ابن کامل گوید او و ابوالعتاهیه و ابراهیم موصلی 213 هَ. ق. به یک روز درگذشتند. و از کتب اوست: کتاب غریب الحدیث که عبداﷲبن احمدبن حنبل از پدر خود احمدبن حنبل واحمد از ابوعمرو روایت کند و کتاب النوادر معروف بحرف الجیم و کتاب النحله و کتاب النوادر الکبیر و کتاب خلق الانسان و کتاب الحروف و کتاب شرح کتاب الفصیح و دردو مورد دیگر ابن الندیم نام او برده یکی در روات اشعار قبائل و دیگر در روات اشعار امروءالقیس بن حجر.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) الشیبانی سعدبن ایاس. او به روزگار رسول صلوات اﷲ علیه اسلام آورد لکن درک صحبت او علیه السلام نکرد و از عمر و امیرالمؤمنین علی علیه السلام روایت کند و صحبت عبداﷲبن مسعود نیز دریافته است و به روزگار خلافت ولیدبن سلیمان به سال 91 هَ. ق. درگذشت. رجوع به حبط ج 1 ص 257 شود.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) شیبانی. عبداﷲبن احمدبن حنبل. محدث است.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) صالح بن اسحاق جرمی نحوی. رجوع به صالح... شود.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) صریفینی. عثمان. از شاگردان شیخ عبدالقادر گیلانی است. وفات او ظاهراً در اواخر مأئه ٔ ششم بوده است. رجوع به نفحات الانس و نامه ٔ دانشوران ج 2 ص 424 شود.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) عثمان بن عیسی هدیانی مارانی. رجوع به عثمان... شود.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) سهیل بن ذکوان واسطی. هشیم از او روایت کند.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) عاصم بن یوسف. از روات حدیث است.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) عامربن سهل کوفی. از روات حدیث است و از ابی بکربن عیاش روایت کند.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) عامربن شراحیل الحمیری الشعبی. رجوع به عامر... شود.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) عامربن عبداﷲ معروف به ابن عبد قیس. رجوع به عامر... شود.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) عباد معتضدبن محمد اول. دومین از امرای عبادی اشبیلیه (از 434 تا 461 هَ. ق.).

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) عبدالرحمن بن عمرو الاوزاعی. رجوع به ابوعمرو اوزاعی شود.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) عبدالرحمن بن نمیر الیحصبی. از روات حدیث است.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) عبداﷲبن رواحه. رجوع به عبداﷲ... شود.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) الشامی السیبانی. (؟) او از عمر و پسر ابوعمر موسوم به یحیی از او روایت کرده است.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) سکن بن ابی کریمه. از روات حدیث است.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) حفص الفرد. رجوع به حفص... شود.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) الرازی. او از ابن عجلان و از او زیدبن اسلم روایت کند.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) حکم. از روات حدیث است و از ضرار بن عمرو روایت کند.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) حکم. از او محمدبن طلحه و ابوعمرو از ضرار روایت کند.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) حمادبن یحیی. از روات حدیث است.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) حمّاد عجرد شاعر. رجوع به حماد شود.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) خلاّدبن یزیدبن سیف الباهلی. از روات حدیث است.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) خلیفهبن خیاطبن ابی هبیره خلیفهبن خیاطشیبانی عصفری معروف بشباب. رجوع به خلیفه... شود.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) دانی. عثمان بن سعیدبن عثمان بن سعیدبن عمر الاموی المقری القرطبی الدانی. مولد او سال 371 هَ. ق. به قرطبه و مسکن و منشاء وی دانیه بود. او برای کسب علوم وقت به بسیاری از بلاد اندلس و دیار مشرق سفر کرد و در 397 چندی بقیروان بود و بشوال همان سال به مصر رفت و یک سال اقامت گزید و سپس بزیارت بیت اﷲ شد و در ذی القعده ٔ 399 به اندلس بازگشت. او از اساتید کثیره حدیث و قراآت فرا گرفت و از آن جمله اند: عبدالعزیزبن جعفر فارسی و حسن بن عنبون و خلف بن خاقان مصری و ابوالفتح فارس بن احمد و ابومسلم کاتب و عبدالرحمن بن عثمان القشیری و حاتم بن عبداﷲ و امام ابوالحسن قابسی. و نیز او را شاگردان بسیار بود مانند ابوداودبن نجاح و مفرج اقفالی و خلف بن ابراهیم طلیطلی و احمدبن محمدبن عبداﷲ خولانی و ابوالعباس احمدبن عبدالملک بن ابی حمزه. صاحب نفخ الطیب گوید ابومحمد عبیداﷲحجری گفته است که بعض شیوخ می گفتند: در روزگار حافظابی عمرو دانی و پس از روزگار او هیچکس در حفظ و تحقیق بپایه ٔ او نرسید و خود ابوعمرو میگفت هرچه شنیدم نوشتم و آنچه نوشتم از بر کردم و هرچه از بر کردم فراموش نکردم. و هم در حق او گفته اند:علم قراآت و اتقان قرآن بدو منتهی گشت و قرایان در برابر تصانیف او خاضع و بصحت نقل وی در قراآت و رسم و تجوید و وقف و ابتداء واثقند. و ابن بشکوال گوید: ابوعمرو یکی از ائمه ٔ علم قرآن و روایات و تفسیر و معانی و طرق و اعراب آن است و او را بحدیث و طرق و اعراب و اسماء رجال آن معرفتی بکمال است و علاوه بر اینها او دیندار و فاضل و پرهیزکار و بر طریقت سنت است -انتهی. ابوعمرو مالکی مذهب بود. و وی را نزدیک یکصدوبیست مصنف است و آن جمله است: کتاب مقنع. کتاب تیسیر و کتاب جامعالبیان فی القراآت السبع و کتاب التحدید فی الاتقان و التجوید. کتاب تنبیه علی النقط و الشکل و کتاب الاقتصاد فی رسم المصحف و کتاب المحتوی فی القراآت الشاذ و کتاب طبقات القراء و کتاب الوقف و الابتداء و به سال 444 هَ.ق. در شهر دانیه درگذشت. و رجوع به عثمان... شود.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) ذکوان. مولی عایشه و حاجب او. صحابی است.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) زاشکانی طبری. از اصحاب ابوعلی الدقاق. او راست: کتاب الشرب.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) سعیدبن سلمهبن ابی الحسام. از روات حدیث و ضعیف است.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) زبان بن العلاء... رجوع به ابی عمروبن العلاء... شود.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) زجاجی. ابراهیم. یا محمدبن ابراهیم. یکی از مشاهیر مشایخ متصوفه و از مردم نیشابور است. او از موطن خویش هجرت کرد و چهل سال بمکّه مقام گزید و هم بدانجا در 348 هَ. ق. وفات یافت و بدانجا مدفون است. و صحبت جنید و ابوعثمان حیری و ابومحمد رویم و خواص دریافت. رجوع بنامه ٔ دانشوران ج 2 ص 229 شود.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) زیاد. از روات حدیث است. او از صالح ابی الخلیل و از او عبدالرحمن مهدی روایت کند.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) سائب. از روات حدیث است.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) سالم بن عبداﷲبن عمربن الخطاب. از محدثین و فقهای مدینه. رجوع به سالم... شود.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) السبیعی. عیسی بن یونس بن ابی اسحاق. از روات حدیث است.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) سعدبن معاذ. صحابی است. رجوع به سعد... شود.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) سعدبن معاذبن النعمان بن امری القیس. یکی از صحابه. رجوع به سعد... شود.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) سعیدبن حفص. از روات حدیث است و زکریابن یحیی خیاط السنه از او روایت کند.

ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ] (اِخ) یوسف بن عبداﷲ مالکی. رجوع به یوسف... شود.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری