معنی ابوسهل در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

ابوسهل. [اَ س َ] (ع اِ مرکب) کبوتر.ابوالهدیل. ابوعکرمه. (مهذب الاسماء). حمام. حمامه. ورقاء. کالوج. سماروک. || آفروشه. خبیص. خبیصه. حلوای سفید. حلوای خانگی. ابوطیب. ابوصالح.

ابوسهل. [اَ س َ] (اِخ) کوهی. رجوع به ابوسهل ویجن و رجوع به ویجن... شود.

ابوسهل. [اَ س َ] (اِخ) عثمان بن حکیم الاخلافی. محدّث است و ثوری از او روایت کند.

ابوسهل. [اَ س َ] (اِخ) علی اصفهانی. رجوع به علی ابوسهل... شود.

ابوسهل. [اَ س َ] (اِخ) عُمَر. ممدوح فرخی. او یکی از رجال دربار محمودبن سبکتکین است:
کدخدای ملک هفت اقلیم
خواجه ٔ سید ابوسهل عمر.
و شاید قصیده ٔ ذیل نیز در مدح همین ابوسهل عمر باشد:
خواجه ٔ سید وکیل سلطان بوسهل
آنکه بدو سهل گشت کار بر احرار
بارخدای بزرگوار که او بود
فضل ادب را به طوع و طبع خریدار.
فرخی.

ابوسهل. [اَ س َ] (اِخ) عوف بن ابی جمیله ٔ بصری. محدّث قدری شیعی و ثقه است.

ابوسهل. [اَ س َ] (اِخ) عیسی بن یحیی مسیحی. رجوع به عیسی... شود.

ابوسهل. [اَ س َ] (اِخ) عیسی بن یحیی الفیلسوف. رجوع به عیسی... شود.

ابوسهل. [اَ س َ] (اِخ) فضل بن نوبخت. ابن قفطی ترجمه ای بدین نام منعقد کرده و بعض از احوال ابوسهل بن نوبخت را بدو منسوب داشته و نیز ابوسهل بن نوبخت را جدا آورده است و ظاهراً خالی از خلط و اشتباهی نیست.

ابوسهل. [اَ س َ] (اِخ) فیل بن عراره. از روات حدیث است.

ابوسهل. [اَ س َ] (اِخ) قرطبن حریث بصری. از روات حدیث است.

ابوسهل. [اَ س َ] (اِخ) القوسی. او راست مقاله ای بنام تزیین کتاب ارشمیدس فی المأخوذات.

ابوسهل. [اَ س َ] (اِخ) قهستانی. عمیدالملک. عارض سپاه محمود سبکتکین:
عارض جیش و عمید لشکر میر آنکه او
کرده گیتی را ز روی خویش چون خرّم بهار.
فرخی.
خواجه ٔ عمید عارض لشکر عمید ملک
بوسهل سید همه سادات روزگار.
فرخی.
فرخی هندی غلامی از قهستانی بخواست
سی غلام ترک دادش خوش لقا و خوش خرام.
سوزنی.

ابوسهل. [اَ س َ] (اِخ) کثیربن زیاد. او از حسن روایت کند.

ابوسهل. [اَ س َ] (اِخ) کثیربن هشام. از روات حدیث است.

ابوسهل. [اَ س َ] (اِخ) محمدبن احمدبن عبداﷲ. رجوع به محمد... شود.

ابوسهل. [اَ س َ] (اِخ) عبداﷲبن بریده الأسلمی. محدّث است.

ابوسهل. [اَس َ] (اِخ) محمدبن حسن زوزنی عارض سلطان مسعودبن محمودبن سبکتکین. او مسعود را بتوقیف صلات امیر محمدبن محمود داشت و نیز بسعایت او ابوعلی حسن بن محمّد میکالی را سلطان مسعود بکشت و آنگاه که بتضریب و سعایت وی سلطان در کشتن آلتونتاش خوارزمشاه ملطفه به قائد نوشت و آلتونتاش آن ملطفه بدست کرد و قائد را بکشت مسعود برای احتراز از فتنه ٔ خوارزم و تلطیف خاطر آلتونتاش ابوسهل را با کسان وی بگرفت و اموال او را ضبط کرد و وی را بقهندز بند کردند. ابوالفضل بیهقی در تاریخ خود گوید: او یگانه ٔ روزگار بود در ادب و لغت و شعر و از اشعار او آورده است در مدح مسعودبن محمود:
السیف والرّمح و النشاب والوتر
غنیت عنها و حاکی رأیک القدر
ما ان نهضت لأمر عزّ مطلبه
الاّ انثنیت و فی اظفارک الظفر
من کان یصطاد فی رکض ثمانیه
من الضراغم هانت عنده البشر
اذا طلعت فلا شمس و لاقمر
اذا سمحت فلا بحر و لا مطر- انتهی.
و باز بزمان مسعود شغل عرض بوی مفوض شد. وهم ابوالفضل در موضعی دیگر از کتاب تاریخ آرد که: این بوسهل مردی امام زاده و محتشم و فاضل و ادیب بود اما شرارت و زعارت در طبع وی مؤکّد شده و لاتبدیل لخلق اﷲ و با آن شرارت دلسوزی نداشت و همیشه چشم نهاده بودی تا پادشاهی بزرگ وجبار بر چاکری خشم گرفتی و آن چاکر را لت زدی و فروگرفتی این مرد از کرانه بجستی و فرصتی جستی و تضریب کردی و المی بزرگ بدین چاکررسانیدی آنگاه لاف زدی که فلان را من فروگرفتم و اگر چنین کارها کرد کیفر کرده چشید و خردمندان دانستندی که نه چنان است و سری می جنبانیدندی و پوشیده خنده میزدندی که وی گزاف گوی است، جز استادم که ویرا فرو نتوانست برد با آنهمه حیلت که در باب وی ساخت. و در تتمهالیتیمه او را از اعیان دولت سلطان مسعود غزنوی شمرده و گوید: وی صدری بود که صدر را از جمال و کمال خویش پر می ساخت و از شعر و نثر او پاره ای بیاورده است و از جمله این دو بیت:
عجبت من الاقلام لم تبد خضرهً
و باشرن منه کفه و الاناملا
لو ان الوری کانوا کلاما و احرفا
لکان نعم منها و باقی الانام لا.
و فرّخی را در مدح او قصائد است:
عارض جیش و امیر لشکر میر آنکه او
کرده گیتی را ز روی خویش چون خرّم بهار.
و منوچهری راست:
شاخ بنفشه بر سر زانو نهاده سر
ماننده ٔ مخالف بوسهل زوزنی.
و رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب در صفحات ذیل شود: 23، 24، 25، 26، 37، 42، 43، 44، 46، 48، 50، 53، 58، 59، 60، 87، 121، 144، 145، 146، 147، 149، 150، 154، 155، 175، 176، 177، 178، 180، 181، 182، 183، 185، 219، 220، 222، 240، 241، 258، 260، 261، 267، 287، 319، 320، 321، 322، 323، 324، 325، 326، 329، 330، 331، 333، 336، 338، 341، 394، 395، 442، 489، 500، 519، 520، 589، 604، 610، 613، 614، 619، 621، 628، 629، 635، 638، 640، 642، 685.

ابوسهل. [اَ س َ] (اِخ) محمدبن سالم. از روات حدیث است.

ابوسهل. [اَ س َ] (اِخ) محمدبن علی هروی. رجوع به محمّد... شود.

ابوسهل. [اَ س َ] (اِخ) محمّدبن عمرو بصری انصاری. وکیع و عبدالرحمن بن مهدی از او روایت کند.

ابوسهل. [اَ س َ] (اِخ) محمّدبن فروخ الساجی. از روات حدیث است.

ابوسهل. [اَ س َ] (اِخ) مسیحی. عیسی بن یحیی جرجانی مسیحی ایرانی. مولد او جرجان و منشاء وی بغداد است و در اقسام حکمت نظری به جودت ذهن معروف و در ادب و حسن خط مشهور است. مهذب الدین عبدالرحیم بن علی که از اجلّه ٔ حکمای زمان خویش است گوید در میان اطبای متقدم و متأخر نصاری کسی در فصاحت و جودت بیان چون ابی سهل نیامده است و گویندشیخ الرئیس ابوعلی سینا شاگردی او کرده و بعض کتب خود را بنام او نوشته است و آنگاه که شهرت علم و عمل او به سمع ملک العادل خوارزمشاه ابوالعباس مأمون بن محمد پادشاه هنرپرور رسید او را به دربار خویش خواند واو دیری در خدمت وی بزیست و پاره ای از کتب خویش از جمله کتاب التعبیر را به نام وی کرد و نظامی عروضی سمرقندی در چهارمقاله آرد که: ابوالعباس مأمون خوارزمشاه وزیری داشت نام او ابوالحسین احمدبن محمد السهیلی، مردی حکیم طبع و کریم نفس و فاضل و خوارزمشاه هم چنین حکیم طبع و فاضل دوست بود و بسبب ایشان چندین حکیم و فاضل بر آن درگاه جمع شده بودند، چون ابوعلی سیناو ابوسهل مسیحی و ابوالخیر خمار و ابوریحان بیرونی و ابونصر عراق اما ابونصر عراق برادرزاده ٔ خوارزم شاه بود و در علم ریاضی و انواع آن ثانی بطلمیوس و ابوالخیر خمار، در طب ّ ثالث بقراط و جالینوس بود و ابوریحان در نجوم بجای ابومعشر و احمدبن عبدالجلیل بود و ابوعلی سینا و ابوسهل مسیحی خلف ارسطاطالیس بودند درحکمت که شامل است همه ٔ علوم را. این طائفه در آن خدمت از دنیاوی بی نیازی داشتند و با یکدیگر انس در محاورت و عیش در مکاتبت میکردند. روزگار بنپسندید و فلک روا نداشت، آن عیش بر ایشان منغص شد و آن روزگار برایشان بزیان آمد. از نزدیک سلطان یمین الدوله محمود، معروفی رسید با نامه ای، مضمون نامه آنکه شنیدم که در مجلس خوارزمشاه چند کس اند از اهل فضل که عدیم النظیرند چون فلان و فلان، باید که ایشان را به مجلس ما فرستی تا ایشان شرف مجلس ما حاصل کنند و ما به علوم و کفایات ایشان مستظهر شویم و آن منّت از خوارزمشاه داریم و رسول وی خواجه حسین بن علی میکال بود که یکی از افاضل و اماثل عصر و اعجوبه ای بود از رجال زمانه و کار محمود در اوج دولت ملک او رونقی داشت و دولت او عُلُوّی و ملوک زمانه او را مراعات همی کردند و شب ازاو باندیشه همی خفتند. خوارزمشاه خواجه حسین میکال را به جای نیک فرود آورد و علفه ٔ شگرف فرمود و پیش از آنکه او را بار داد، حکما را بخواند و این نامه برایشان عرضه کرد و گفت محمود قوی دست است و لشکر بسیار دارد و خراسان و هندوستان ضبط کرده است و طمع در عراق بسته من نتوانم که مثال او امتثال نکنم و فرمان او به نفاذ نپیوندم شما در این چه گوئید. ابوعلی و ابوسهل گفتند ما نرویم اما ابونصر و ابوالخیر و ابوریحان رغبت نمودند که اخبار صلات و هبات سلطان همی شنیدند. پس خوارزمشاه گفت شما دو تن را که رغبت نیست پیش از آنکه من این مرد را بار دهم سر خویش گیرید پس خواجه اسباب ابوعلی و ابوسهل بساخت و دلیلی همراه ایشان کرد و از راه گرگان روی به گرگان نهادند. روز دیگرخوارزمشاه حسین علی میکال را بار داد و نیکوئی ها پیوست و گفت نامه خواندم و بر مضمون نامه و فرمان پادشاه وقوف افتاد ابوعلی و ابوسهل برفته اند لیکن ابونصرو ابوریحان و ابوالخیر بسیج میکنند که پیش خدمت آیند و باندک روزگار برگ ایشان بساخت و با خواجه حسین میکال فرستاد و به بلخ به خدمت سلطان یمین الدّوله محمود آمدند و به حضرت او پیوستند و سلطان را مقصود از ایشان ابوعلی بوده بود و ابونصر عراق نقاش بود بفرمود تا صورت ابوعلی بر کاغذ نگاشت و نقاشان را بخواند تا بر آن مثال چهل صورت نگاشتند و با مناشیر به اطراف فرستادند و از اصحاب اطراف درخواست که مردی است بدین صورت و او را ابوعلی سینا گویند طلب کنند و او رابه من فرستند. اما چون ابوعلی و ابوسهل با کس ابوالحسین السهلی از حضرت خوارزمشاه برفتند چنان کردند که بامداد را پانزده فرسنگ رفته بودند. بامداد بسر چاهساری فرودآمدند پس ابوعلی تقویم برگرفت و بنگریست تا بچه طالع بیرون آمده است چون بنگرید روی به ابوسهل کرد و گفت بدین طالع که ما بیرون آمده ایم راه گم کنیم و شدت بسیار بینیم بوسهل گفت رضینا بقضأاﷲ من خود همی دانم که از این سفر جان نبرم که تسییر من در این دو روز به عیوق میرسد. و او قاطع است. مرا امیدی نمانده است و بعد از این میان ما ملاقات نفوس خواهد بود. پس براندند. ابوعلی حکایت کرد که روز چهارم بادی برخاست و گرد برانگیخت و جهان تاریک شد و ایشان راه گم کردند و باد طریق را محو کرد و چون باد بیارامید دلیل از ایشان گمراه تر شده بود در آن گرمای بیابان خوارزم از بی آبی و تشنگی بوسهل مسیحی به عالم بقا انتقال کرد و دلیل و ابوعلی با هزار شدت به باورد افتادند- انتهی. و چنانکه از نقل شهرزوری مستفاد میشود، ابوسهل با اینکه دین ترسائی داشت پای بند ظواهر آن نبود چنانکه هیچگاه به کنائس مسیحی حاضر نمی آمد. از کلمات ابوسهل است: نومه بالنهار بعد اکله خیر من شربه الدواء النافع؛ یعنی بیماران را بروز خوابی کوتاه پس از طعام بهتر از داروئی سودمند است. معروفترین کتاب جرجانی کتاب المائه اوست در طب مشتمل بر صد مقاله و این کتاب در نوع خویش اولین کتاب جامع طب اسلامی است و میتوان گفت بیرنگ و طرحی است که ابوعلی بنای قانون بر آن نهاده است. ثلث نخست این کتاب در کلیات صناعت و ثلث دوم مخصوص امراض عامه و ثلث سیم مشتمل امراض خاصه است. و ابن التلمیذ امین الدوله موفق الدین را بر این کتاب تعلیقاتی است و گویند نعمان اسرائیلی طبیب مشهور بوصیّت استادان خودکتاب المائه را از بر کرد. و باز از کتب ابوسهل است: کتاب اظهار حکمهاﷲ فی خلق الانسان و کتاب الاختصار المجسطی و کتاب طب الکلی فی جزئین و کتاب الکلیات فی الطّب و کتاب فی علم الطبیعی و کتاب منتخب العلاج و مقاله فی الجدری و مقاله فی الطاعون و مقاله فی النبض و کتاب فی الطاعون و کتاب التعبیر و این دو کتاب اخیر را بنام ملک العادل ابوالعباس مأمون خوارزمشاه کرده است. وفات بوسهل به 401 هَ. ق. در چهل سالگی به بیابان میان خوارزم و گرگان و مدفن او نیز بدانجا بود.

ابوسهل. [اَ س َ] (اِخ) نضربن کثیر. از روات حدیث است.

ابوسهل. [اَ س َ] (اِخ) نیشابوری. در نزههالارواح شهرزوری نام این طبیب آمده است و گویدشروحی بر مسائل حنین بن اسحاق دارد در چندین مجلد.

ابوسهل.[اَ س َ] (اِخ) ویجن بن رستم کوهی طبری. ابن ندیم گوید کوهی منسوب بکوه، جبال طبرستان است و ابن قفطی در شرح حال او آورده است: ابوسهل کوهی منجم، فاضلی کامل و عالم به علم هیئت و صنعت آلات ارصاد بود و اشتهار او به روزگار دولت بویهیان و ایام امارت عضدالدوله و بعد از آن است و آنگاه که شرف الدوله به بغداد شد و برادرزاده ٔ خویش صمصام الدولهبن عضدالدوله را از بغداد براند و بر وی مستولی گشت در سال 378 هَ. ق. امر داد تا کواکب سبعه را در مسیر و تنقل و بروج آنان بدان مثال که به روزگار مأمون منجمین وقت کرده بودند رصد کنند و این کار بر عهده ٔ ویجن بن رستم کوهی گذاشت و این مرد به هندسه و هیئت معرفتی تمام داشت و درهر دو صناعت بمرتبه ٔ قصوی و ذروه ٔ علیا رسیده بود وابوسهل در دارالمملکه بآخر بستان از آنروی باب الخطّابین مکانی اختیار کرد و خانه ای در آنجا پی افکند و برای اینکه اضطرابی در بنیان آن راه نیابد و نشست نکند اساس و قواعد آن خانه سخت محکم کرد و آلات رصدیه را که خود مخترع آن بود در آن خانه بر پا داشت و قطب الدین بن عزالدین لاری در کتاب حل و عقد نجوم بسیاری از کلیات نجوم را از ابوسهل نقل کرده و در دیگر کتب صناعت نیز نام وی بجلالت و عظمت برده شده است و باز، ابن قفطی گوید: بر صحت استخراجات او عدول از علمای ذیفن مکرر دعوت شده و محاضری ممضی و مسجل کرده اند و صورت دو محضر را ابن قفطی آورده است، یکی در 28 صفر 378 مطابق انیران روز خردادماه 357 یزدگردی، راجع برصد شمس و تحویل آن به سرطان و محضر دیگر در سه شنبه ٔ جمادی الآخر 378 مطابق شهریور روز مهرماه 357 یزدگردی برای تحویل بمیزان. این است ترجمه ٔ شهادت نامه ٔ نخست:بسم اﷲ الرحمن الرحیم. اجتماع کردند جماعتی که خطوط و شهادت آنان در پایان این محضر ثبت است از قضاه و وجوه اهل علم و کتّاب و منجمین و مهندسین در جایگاه فرخنده ٔ رصد شرقی عظم اﷲ برکته و سعادته در بستان خانه ٔ مولای ما الملک السید الاجل المنصور ولی النعم شاهنشاه شرف الدوله و زین الملّه اطال اﷲ بقاه و ادام عزه وتأییده و سلطانه و تمکینه در جانب شرقی مدینهالسلام بروز شنبه دو شب از صفر 378 مانده و آنروز شانزدهم حزیران است از سال 1299 اسکندری و انیران روز است ازخردادماه سال 357 یزدگردی و از مشاهدات ایشان به وسیله ٔ آلت مخترعه ٔ ابوسهل به ثبوت پیوست که آلت مزبوره دلالت کرد بر صحت دخول شمس به رأس السرطان بعد از گذشتن یکساعت معتدله ٔ مستویه از شب مذکور، یعنی شبی که صبح آن انیران روز مذکور فوق است و جملگی متفق گشتند بر تیقن باین امر و وثوق بدان و قاطبه ٔ حضار از منجم و مهندس و کسانی که تعلق بصناعت و خبرت بدان داشتند تسلیم شدند تسلیمی که خلاف در میان آنان نبود، باینکه این آلت جلیلهالخطر بدیعهالمعنی محکمهالصنعه واضحهالدلاله بر جمیع آلات رصدی که تا امروز معروف و معهود بوده در تدقیق فزونی دارد و باز متفق شدند بر اینکه ابوسهل بوسیله ٔ این آلت به ابعد غایات در امر مرصود و غرض مقصود نائل آمده است. و نتیجه ٔ رصد این شد که بعد سمت الرأس از مداررأس السرطان 7 درجه و 50 دقیقه است و میل اعظم که غایت بعد منطقه ٔ فلک البروج از دائره ٔ معدل النهار است 23 درجه و 51 دقیقه و 1 ثانیه است و اینکه عرض آن موضعی که سابقاً گفتیم (آخر بستان دارالمملکه) و رصد در آن واقع شده فلان و فلان است و آن مساوی ارتفاع قطب معدل النهار است از افق موضع مزبور. و نسخه ٔ شهادت نامه ٔ دوم این است: بسم اﷲ الرحمن الرحیم و باز به روز سه شنبه سه شب از جمادی الآخر سال 378 گذشته مطابق شهریور روز مهرماه سال 357 یزدگردی و هیجدهمین روز ایلول سال 1299 اسکندری اجتماع کردند جماعتی که خطوط آنان در صدر این شهادتنامه هست از قضاه و شهود و منجمین و مهندسین و دانایان به هندسه و هیئت بدانجا که آلت سابق الذکر نصب بود برای رصد کردن دخول شمس به رأس المیزان بوسیله ٔ آلت مزبوره و این امر واقع شد در چهارساعت از روز مزبور گذشته و این روز سه شنبه است و از حضار تمنا میشود که هریک با خط خویش بدرستی آنچه را دیده اند و در آن حضور یافته اند در تاریخ مزبور بنویسند و حسبنا اﷲ و نعم الوکیل. و اسامی شهود حاضر در این مجلس که خطوط آنها در آخر هردو محضر مزبور هست ذیلاً ثبت میشود: القاضی ابوبکربن صبر، القاضی ابوالحسن الخوزی، ابواسحاق ابراهیم بن هلال، ابوسعد الفضل بن بولس النصرانی الشیرازی، ابوسهل ویجن بن رستم صاحب رصد، ابوالوفا محمدبن محمد حاسب، ابوحامد احمدبن محمد الصغانی صاحب اسطرلاب، ابوالحسن محمدبن محمد السامری، ابوالحسن المغربی. و از تصانیف ابی سهل ویجن بن رستم که در تمادی اعصار در بلاد و امصار متداول و سایر است کتب ذیل است: کتاب مراکز الاُکَر و این کتاب ناتمام مانده است. کتاب الاصول علی نحو کتاب اقلیدس و آن نیزناقص است. کتاب البرکار التام در دو مقاله. کتاب صنعهالاسطرلاب بالبراهین در دو مقاله. کتاب احداث النقط علی الخطوط. کتاب علی المنطقتین فی توالی الحرکتین انتصاراً لثابت بن قره. کتاب مراکزالدوائر علی الخطوط من طریق التحلیل دون الترکیب. کتاب الزیادات علی ارشمیدس فی المقاله الثانیه. رساله فی استخراج الضلع المسبعفی الدائره. کتاب اخراج الخطین علی نسبه. کتاب الدوائرالمتماسه من طریق التحلیل. و رجوع به ص 75 س 13 تاریخ الحکماء قفطی چ لیپزیک و ص 79 س 8 همان کتاب شود.

ابوسهل. [اَ س َ] (اِخ) همدانی دبیر. او را بزمان مسعودبن محمود سبکتکین، صاحب بریدی دادند نزد سپاه سالار علی بن عبداﷲ. رجوع به ص 447 و 557 تاریخ بیهقی چ ادیب شود.

ابوسهل. [اَ س َ] (اِخ) هیثم بن جمیل انطاکی. محدّث است.

ابوسهل. [ا س َ] (اِخ) یحیی بن عثمان البصری. محدّث است.

ابوسهل. [اَ س َ] (اِخ) یزیدبن الحصیب. صحابی است.

ابوسهل. [اَ س َ] (اِخ) عبدالمنعم بن علی تفلیسی. ابوریحان بیرونی کتاب ماللهند را بنام او کرده است. و ظاهراً او یکی از علمای بزرگ ریاضی است.

ابوسهل. [اَ س َ] (اِخ) عبداﷲبن احمدبن لکشن. پیشکار و دستور امیریوسف، برادر محمودبن سبکتکین، معروف به بوسهل دبیر و فرخی راست در مدح ابوسهل:
خواجه عبداﷲبِن ْ احمدبِن ْ لکشن کاوست
میر یوسف را همچون دل و دستور و ندیم.
###
خواجه بوسهل دادپرور دین
کدخدای برادر سلطان
آن بزرگ آمده ز خانه ٔ خویش
وز بزرگی بدو دهند نشان
دیده پیوسته در سرای پدر
زائران را و شاعران بر خوان.
کدخدای عضدالدوله سالار سپاه
خواجه ٔ سید بی همتا بوسهل دبیر.
شمسه ٔ مجلس خسرو عضدالدوله
خواجه عبداﷲبن احمدبن لکشن.
رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب ص 254 شود و در آنجا ظاهراً به غلط بوسهل کنکش آمده است.

ابوسهل. [اَ س َ] (اِخ) صحابی است و صاحب استیعاب گوید: او را نشناختم.

ابوسهل. [اَ س َ] (اِخ) پرده دار. رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب ص 552 شود.

ابوسهل. [اَ س َ] (اِخ) ابراهیم بن عبدالرحمن مولی موسی بن طلحه. محدّث است.

ابوسهل. [اَ س َ] (اِخ) ابن عبداﷲبن بریده الاسلمی. (قاضی...) وفات او به سال 115 هَ. ق. بود.

ابوسهل. [اَ س َ] (اِخ) ابن نوبخت. منجّم خبیر حاذق. فارسی الاصل پدر او نوبخت نیز منجمی فاضل و در خدمت منصور بود و چون پیری ویرا دریافت خلیفه گفت کار خویش به پسر واگذار و او پسر را نزد خلیفه برد. ابن قفطی آورده است که ابوسهل گفت چون با پدر به پیشگاه منصور بایستادیم پدرم گفت نام خویش بامیرالمؤمنین عرضه کن گفتم نام من خرشاذماه طیماذاه مابازاردباد خسروانهشاه منصور گفت این همه که گفتی نام تو است گفتم آری خلیفه متبسّم شد پس گفت پدر تو در این تسمیه کاری نه بوجه کرده است اینک یکی از دو امر از من بپذیر یا از همه ٔ آنچه که گفتی به کلمه ٔ طیماذ بسنده کن و یا من تو را کنیتی دهم که بجای نام تو باشد گفتم امر امیرالمؤمنین راست. گفت من ترا کنیت بوسهل دادم و از آن پس نام او باطل و کنیت وی جای نام او گرفت و ابن الندیم گوید: او فارسی است و در خدمت خزانهالحکمه ٔ هارون الرشید بود و این مرد را نقلها است از فارسی بعربی و مستند او در علوم کتب فرس است. او راست: کتاب النهمطان. [شاید: یهبطان]. کتاب الفال النجومی. کتاب الموالید مفرد. کتاب سنی الموالید. کتاب المدخل. کتاب التشبیه و التمثیل. کتاب المنتحل فی اقاویل المنجمین فی الاخبار و المسائل و الموالید و کتاب تحویل و غیرها. و ابن القفطی در شرح کتب ثابت بن قره ٔ صابی حرّانی یکی از کتابهای ثابت را بنام جواباته عن مسائل سئله عنها ابوسهل النوبختی، نام برده است و در ترجمه ٔ ابن اللجلاج آورده است: بدانسال که منصور بحج ّ شد و به راه وفات کرد از متطببین ابن لجلاج و از منجمین ابوسهل بن نوبخت با وی بودند. و در نامه ٔ دانشوران عبارت عجیب ذیل هست: اگرچه سال وفاتش به دست نیامد ولی آنچه از ترجمه ٔ وی مستفاد میگردد مقارن میگردد سال وفاتش با 185 هَ. ق. ابن الندیم از کتاب النهمطان و ظاهراً از دیباچه ٔ آن کتاب قسمتی را در الفهرست نقل کرده است که ترجمه ٔ آن این است:صنوف علم و انواع کتب و اقسام مسائل و مآخذی که علم نجوم و مدلولات آن نیز قسمی از آن است بسیار شده است و علم نجوم دلالت میکند بر وقایع و حوادث امور، پیش از ظهور اسباب آن و قبل از معرفت مردمان بدانها، مطابق آنچه اهل بابل در کتب خود به وصف آن پرداخته و مصریان از آنان فرا گرفته و مردم هند پایه ٔ عمل خویش بر آن نهاده اند بر مثال آنچه که مردم در اوائل خلقت پیش از ارتکاب معاصی و ورزیدن مساوی و افتادن در لجج جهالت بر او بودند. لکن بعلل مذکوره تخلیط در خرد آنان راه یافت و عقول، گمراهی گرفت و چنانکه کتب از امور و اعمال آنان حکایت میکند کارشان بدانجا کشید که خردها واله و عقول و حلوم حیاری و دین تباه گشت و مردمان سرگشتگان و حیرت زدگانی شدند که هیچ نمی شناختند و روزگاری دراز بر این حال بماندند تا آنگاه که اعقاب و ذراری آنان به روزگار جم بن اونجهان بتذکر امور پیشین و تفطن و معرفت بدان مؤیّد گشتند و بگذشته ٔ دنیا و سیاست اوّلیه ٔ آن و تدبیرهای نوین اواسط و اواخر و حال سکّان جهان و جایگاه افلاک و درجات و دقائق ومنازل آن از علوی و سفلی و مجاری و جهات آن آگاه شدند و چون دانشمندان این امور بیافتند در کتابت آوردند و مشتبهات آن روشن کردند و بوصف دنیا و جلالت آن و اسباب اوّلیه و تأسیس و اصول گیتی و حال عقاقیر و ادویه و رقی و آنچه بکار مردم آید بر طبق اهواء آنان از خیر و شر، پرداختند تا آنگاه که ضحاک بن قی بن قی در نوبت تسلّط و تأثیر و ولایت مشتری و سنین تدبیر او، در ارض سواد، شهری کرد و نام آن شهر از نام مشتری گرفت و علم و علما را بدانجا فراهم آورد و در آن شهردوازده قصر کرد، بر عدد بروج آسمان و هر قصر را نام برجی از بروج داد و خزائن کتب گرد آورد و علما را بدان قصور جای داد و مردم بعلم آنان گردن نهادند و تدبیر امور خویش تفویض آن دانشمندان کردند چه فضل آنانرا در انواع علم و شناختن طرق سود و زیان بر خویشتن میدانستند تا آنکه پیامبری بر آنان مبعوث شد و مردم هنگام ظهور این پیامبر و آشنائی به مقاصد او علم را پس پشت افکندند و بسیاری از آراء آنان اختلاط و آشفتگی گرفت و کار بر ایشان پریشان شد و اهواء و جماعاتشان مختلف گشت و هر دانشمندی به شهری رفته اقامت گزید و پیشوای مردم آنجا شد و از جمله ٔ آنان عالمی بود بنام هرمس که در عقل و علم و نظر بر دیگر علما برتری داشت و او به ملک مصر افتاد و به پادشاهی رسید و به عمران اراضی و اصلاح احوال بومیان و اظهار علم خویش پرداخت. و عمده و اکثر این علوم تا زمان اسکندر مقدونی بر جای ماند و چون اسکندر از خراج مستمر که تا بدان روز رومیان به بابل و مملکت فارس میپرداختند تن زد و جنگ میان ایران و روم درگرفت و دارا پسر دارا کشته شد اسکندر بر ملک او مستولی گشت و شهرها را منهدم وآن کوشکها را که دیوان و جبابره برآورده بودند خراب کرد و انواع علومی که بر این ابنیه در سنگ و چوب نقش بود با هدم و آتش سوزی و پراکندن گردآمده ها تباه ساخت و از آنچه از این دواوین و خزائن به شهر استخر بود، نسخت برگرفت و به زبان رومی و قبطی درآورد و پس از فراغ از استنساخ، نخل اصل که به زبان فارسی و خط گشتج، بود پاک بسوخت و آنچه مورد احتیاج او بود از علم نجوم و طب و طبیعیات بگرفت و کتب مزبوره را با دیگر چیزها که بدان دسترس یافت از اموال و خزائن و علوم و علما به بلاد مصر فرستاد لکن مقداری از آن علوم و کتب در ناحیه ٔ هندوچین برجای ماند یعنی آنچه که ملوک فرس بزمان پیغمبر خود زرادشت و جاماسب عالم نسخه کرده و بدان مملکت ها محفوظداشته بودند و این از آن کرده بودند که پیغمبر آنان زردشت و جاماسب حکیم از پیش غلبه ٔ اسکندر را بر بلادفرس و هم اعمال زشت او و تباه کردن کتب و علم و نقل آن به بلاد روم خبر داده بودند. از این پس علم در عراق مندرس گشت و متفرق و پریشان شد و دانشمندان کمی گرفتند و آن عده ٔ قلیل نیز مختلف العقیده گشتند و در نتیجه مردمان به دسته ها و عصبه ها منقسم گردیدند و هر دسته را پادشاهی پیدا آمد که مجموع آنان را ملوک الطّوائف نامند و لیکن برخلاف، ملوک روم که تا پیش از اسکندر متفرق و مختلط و همیشه با یکدیگر در جنگ بودند در زیر لوای یک پادشاه بهم پیوستند و سلطنت واحده در روم تأسیس شد و ملک بابل پراکنده و ضعیف و مقهور و مغلوب و عاجز از منع حریم خویش و دفع ظلم بود تا آنگاه که از نسل ساسان شاهنشاه اردشیربن بابک پدید آمد و اختلاف ملک را به ایتلاف و تفرقه را به جمعیت بدل کرد و دشمنان را مقهور ساخته و بر بلاد آنان مستولی گشت و عصبیت ها از میان بشد و وحدت جای عصبه های مختلف بگرفت و ملک استقامت یافت آنگاه کتبی را که به هندوچین محفوظ مانده بود بازآورد و از آنچه بدست روم افتاده بود نسخت کرد و از بقایای کمی که در عراق بر جای بود پژوهش کرد و پراکنده ها را گرد کرد و جداافتاده ها را بهم پیوست و پسر او شاپور نیز دنبال کار پدر گرفت تا جمله کتب را به فارسی نسخت کردند بر همان اساس که هرمس بابلی پادشاه مصر و دورسوس سریانی و قیدروس یونانی، از اهل اثینه (مدینهالحکما) و بطلمیوس اسکندرانی پایه ٔ علوم بر آن نهاده بودند و آن علوم را شرح کردند و بر طبق آن اصول که از بابل گرفته بودند بمردم آموختند تا به روزگار کسری انوشروان پادشاه دانش دوست که بجمع و تألیف و عمل بدان علوم پرداخت. و مردم هر عصر را تجربه های نوین و علوم مجددی است بر قدر کواکب و بروجی که بامر خدای تعالی ولایت تدبیر زمان دارند. و باز ابن الندیم گوید: از ابوسهل ده پسر بر جای ماند و نام آنان در کتب و اخبار و اشعار آمده است. و ابن القفطی ابوسهل را مردی و فضل را مردی دیگر گمان برده و در فضل جدا و در ابوسهل جدا شرح حال نوشته است و کتب را به فضل نسبت کرده است. رجوع به ابن قفطی وطبقات قاضی صاعد و نامه ٔ دانشوران ج 2 ص 607 شود.

ابوسهل. [اَ س َ] (اِخ) ابن یزدجردبن مهمندار کسروی. او راست کتابی در وصف بغداد، از کویها و برزنها و حمّامات و مساجد و جز آن.

ابوسهل. [اَ س َ] (اِخ) احمدبن علی عارض لشکر بزمان مسعودبن محمود سبکتکین. رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب ص 507 شود. و شاید ممدوح فرّخی در دو قصیده ٔ ذیل، همین بوسهل باشد؟
عارض جیش و امیر لشکر میر آنکه او
کرده گیتی را ز روی خویش چون خرّم بهار.
فرخی.
خواجه عمید عارض لشکر عمید ملک
بوسهل سیّد همه سادات روزگار.
فرّخی.

ابوسهل. [اَ س َ] (اِخ) احمدبن محمّدبن عاصم حلوانی. رجوع به احمد... شود.

ابوسهل. [اَ س َ] (اِخ) احمدبن محمّد زوزنی.

ابوسهل. [اَ س َ] (اِخ) ارجانی طبیب. مولد او ارجان فارس. وی به شیراز مقیم بود و در خدمت ابوکالیجار عمادالدوله مرزبان بسر میبرد و جاه و مقامی رفیع داشت سپس زن ابوکالیجار که دختر عم وی بود او را به قصد مسموم کردن یکی از پردگیان پادشاه متهم کرد و سلطان، امر به حبس اوداد و وی در سال 416 هَ. ق. در زندان وفات یافت.

ابوسهل. [اَ س َ] (اِخ) اسماعیل. رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب ص 468، 469، 470 و 639 شود.

ابوسهل. [اَ س َ] (اِخ) اسماعیل بن علی بن اسحاق بن ابی سهل بن نوبخت. یکی از کبار علما و متکلّمین شیعه. او عالمی فاضل و متکلّمی بارع است و ناشی میگفت که ابوسهل استاد وی بود. و آنگاه که مجلس گفتی جماعتی از متکلّمین در محضر او اجتماع داشتند و بزمان خویش متقدّم نوبختیان و صاحب جلالتی در دین و دنیا و در قدر و منزلت چون وزیری بود. او را در قائم آل محمّدرأیی خاص است که پیش از او کسی را این رأی نبوده است. ابوسهل گوید امام محمدبن الحسن است لکن او در زمان غیبت وفات کرد و هم در غیبت او را فرزندانی است یکی پس از دیگری تا آنروز که خدای تعالی امر به ظهور فرماید و آنگاه که ابوجعفر محمّدبن علی شلمغانی معروف به ابن ابی العزاقر او را بخویش خواند و گفت من صاحب معجزات و کراماتم ابوسهل به رسول گفت من معجزات و کرامات ندانم به صاحب خویش بگوی موی پیش پیشانی من بریخته او امر دهد تا چند تار بدانجا روید و رسول برفت و بازنگشت. او راست: کتاب الاستیفاء فی الأمامه. کتاب التنبیه فی الامامه. کتاب الردّ علی الغلاه. کتاب الردّ علی الطاطری فی الأمامه. کتاب الردّ علی عیسی بن ابان فی اللباس. کتاب نقض رساله الشافعی. کتاب الخواطر. کتاب المجالس. کتاب تثبیت الرساله. کتاب حدث العالم. کتاب الردّ علی اصحاب الصّفات. کتاب الردّعلی من قال بالمخلوق. کتاب الکلام فی الانسان. کتاب ابطال القیاس. کتاب نقض کتاب عبث الحکمه علی الروندی. کتاب نقض التاج علی الروندی و آن به کتاب السّبک مشهور است. کتاب نقض اجتهاد الرأی علی بن الروندی. کتاب الصّفات.
و صاحب روضات گوید: او را کتبی است در امامت و ردّ بر ملاحده و غلات و سایر مبطلین و تواریخ ائمه و غیر آن و کتب او بیش از سی مجلد است و در کتاب علی بن یونس عاملی در امامت آمده است که شیخ طوسی از سید اجل علم الهدی ابوالقاسم علی بن الحسین اخذ علوم کرد و او از شیخ ابی عبداﷲ المفید فرا گرفت و مفید از ابی الجیش مظفربن محمد بلخی آموخت و او از شیخ متکلّمین ابی سهل اسماعیل بن نوبختی خال حسن بن موسی تعلیم یافت و وی درک خدمت بحر زاخر ابومحمد حسن عسکری علیه السلام کرده بود و او را با حسین بن منصور حلاّج معارضه است. وفات ابوسهل در هفتادوچهارسالگی به سنه ٔ 311 هَ. ق. بوده است.

ابوسهل. [اَ س َ] (اِخ) ایّوب بن محمد یمامی. محدّث است و لقب وی ابوالجمل است.

ابوسهل. [اَ س َ] (اِخ) بریدهبن الحُصیب اسلمی. صحابی است.

ابوسهل. [اَ س َ] (اِخ) بیژن... رجوع به ابوسهل ویجن... شود.

ابوسهل. [اَ س َ] (اِخ) تمام بن بزیع. محدّث است و معلی بن اسد از او روایت کند.

ابوسهل. [اَ س َ] (اِخ) عبدالعزیزبن الحصین بن الترجمان. محدّث است.

ابوسهل. [اَ س َ] (اِخ) جعفی. عروهبن عبداﷲبن قشیر. رجوع به عروه... شود.

ابوسهل. [اَ س َ] (اِخ) جنبذی. رجوع به ابوسهل خجندی شود.

ابوسهل. [اَ س َ] (اِخ) حربن مالک بن الخطاب العنبری. او از شعبه روایت کند.

ابوسهل. [اَ س َ] (اِخ) حسام بن مصک البصری. محدّث است.

ابوسهل. [اَ س َ] (اِخ) حلوانی. احمدبن محمدبن غانم. رجوع به احمد... شود.

ابوسهل. [اَ س َ] (اِخ) حمدوی. احمدبن حسن یکی ازامراء دربار مسعودبن محمود غزنوی. و مسعود او را بضبط ولایات عراق منصوب کرد و میان علاءالدوله و ابوسهل محاربه روی داد علاءالدوله منهزم گشت و ابوسهل به اصفهان درآمد و در سال 426 هَ.ق. که اهالی قم و ساوه به عصیان گرائیده بودند سپاهی بدانجا فرستاد و مردم آن نواحی را به فرمانبرداری و اطاعت داشت سپس آنگاه که علاءالدولهبن کاکویه نیز لوای طغیان برافراشت ابوسهل حمدوی را از ری براند و چنانکه از مدیحه ٔ فرخی برمی آید او از خاندانهای قدیم ایران باستان بوده است:
از خاندان خویش بزرگ آمد و شریف
آموخته ز اصل و گهر گردی و گوی
دیری است کاین بزرگی در خاندان اوست
این مرتبت نیافت کنون خواجه از نوی
در فضل گوهرش بتوان یافتن کنون
مدح هزارساله به گفتار پهلوی.
###
خواجه ٔ سیّد ابوسهل رئیس الرؤسا
احمدبن الحسن آن بار خدای هنری.
###
بوسهل احمد حسن حمدوی که فضل
همچون شرف بزرگ شد اندر کنار او
فخرش بفضل و اصل بزرگ و فروتنی است
و این هرسه چیز نیست برون ازشمار او.
و اینکه در بعض تواریخ در نسبت او حمدونی نوشته اند به دلیل قصیده ٔ ذیل غلط و حمدوی صحیح است چه اتخاذ این قافیه فقط برای این بوده است که نام او با نسبت توان آورد:
استاد این سرای بآیین همی بود
رأی رئیس سید ابوسهل حمدوی.
نیز این مدیحه ٔ ابوبکر علی بن حسن قهستانی درباره ٔ ابوسهل:
یا ما لهذا القلب لایرعوی
وقد دری ان قد هوی من هوی
هوی ببست و به بلخ هوی
ثان فما هذاالهوی الغزنوی
و ان ّ تثلیث النصاری لمن
دین بالاسلام لایستوی...
فاحمد اﷲ و من بعده
فاحمدبن الحسن الحمدوی...
قد نشر اﷲ تعالی به
ماکان من صحف المعالی طوی.
رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب ص 656 شود و در تتمهالیتیمه پس از لختی اوصاف آمده است: وزارت بدو روی کرد و او بگوشه ٔ چشم در وی میدید و این مقام را مهذب و مسدد ساخت و ترمیم کرد و زمام آن بدست گرفت و سپس رها کرد و کراهت نمود، چنانکه ابوالقاسم بن حریش گوید:
وزاره ضاعت فشرفتها
بالفضل و انآدت فثقفتها
و لم تزل تصبر مظلومه
حتی تصدیت و انصفتها
فارتح لها تدرک طمأنینهً
فانها تقلق مذ عفتها.
و از خصایص او آنکه ولایت ری و سایر بلاد جبال دارد... و با این، در کف از زخارف دنیا شعر چنان گوید که اگر از زهد زهاد گفتی چیزی بر آن نیفرودی:
الخمر عنوان الفساد
و رتاج ابواب السداد
ادمانها اصل الضلا-
ل و حبها رأس العناد
و العمر زوره طائف
یأتیک مابین الرقاد
قد زل من رکب الفسا-
د عن الطریقه و الرشاد
فاحذر اباسهل و تب
من قبل میعاد المعاد
و اقلب الی نورالهدی
قلباً به اثر السداد
من قبل عجزک باللسا-
ن و قبل ضعفک بالفؤاد
و کأننی بک راکباً
اجیادهم بدل الجیاد
کیف الجواب عن السؤا-
ل متی ینادیک المناد
لا ذخر لی بین الجمیَ
ع من الحواضر و البواد
الا شهاده واثق
باﷲ عن صفو اعتقادی
و مشفع عن السؤا-
ل بعفو امته ینادی.
و در صفت چراغی کم نور گوید:
ظلمتک اللیل یا سراجی
ظلمه لیل و یأس راجی.
و ابوالفضل بیهقی در تاریخ خود گوید: بوسهل حمدوی آن مهترزاده ٔ زیبا که پدرش خدمت کرده وزرای بزرگ را و امروز [یعنی زمان ابوشجاع فرخ زادبن ناصر دین] عزیزاً و مکرماً بر جای است سپس معزول گشت و بعد از آن شغل اشراف بدو محول گشت -انتهی. و در جای دیگر این تاریخ است از زبان مسعودبن محمود که گوید: او برکشیده ٔ ماست و شاگردی احمد حسن کرده است. الخ. و باز در موضع دیگر تاریخ مزبور، مسعود او رابکدخدائی و وزارت ری و جبال بجای طاهر دبیر برگزیده است و هم در جای دیگر گوید بوسهل حمدوی بجوانی روز، از پادشاهی چون سلطان محمود ساخت و نواخت دریافته است و صاحب دیوان حضرت غزنه و اطراف مملکت و هندوستان که بغزنین نزدیکست بوده و مدتی دراز شاگردی احمد حسن کرده و به روزگار امیر محمد که بر تخت ملک بنشست وزارت یافته و خلعت وزارت پوشیده. رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب ص 17، 87، 139، 145، 180، 283، 341، 372، 373، 394، 395، 396، 397، 398، 400، 401، 402، 405، 444، 452، 530، 540، 545، 552، 556، 557، 559، 603، 618، 623، 624، 626، 640، 673، 674، 678 شود.

ابوسهل. [اَ س َ] (اِخ) خجندی. او در ابتدا کاتب سلطان محمود سبکتکین و سپس دبیر مسعودبن محمود بود و به روزگار ابراهیم بن مسعود به مقام وزارت ارتقا یافت و بعد از چندی مغضوب و معزول گشت و سلطان ابراهیم امر داد تا چشم او میل کشیدند و وزارت به عبدالحمیدبن احمدبن عبدالصمد داد. در تتمه الیتیمه نام ابوسهلی را با نسبت جنبذی [گون آبادی] (اِخ) آورده و گوید: از کتاب رسائل است در دیوان سلطان اعظم ولی النعم [مسعود] و در ادب و فضل چنان است که بدو مثل زنند و قطعه ٔ ذیل از اوست:
افدی فتاه حرّمت
ظلما علی َّ جمالها
ودّ الهلال بأن یکون
لساقها خلخالها
قد واعدتنی زوره
تشفی الجوی فبدالها.
و ظاهراً از این دو نام از یک کس است و یکی از دو کلمه ٔ خجندی و جنبذی تصحیف دیگریست. واﷲ اعلم.

ابوسهل. [اَ س َ] (اِخ) راشد. از روات حدیث است و از عبداﷲبن قتیبه روایت کند.

ابوسهل. [اَ س َ] (اِخ) سعیدبن عبدالعزیز. رجوع به سعید... شود.

ابوسهل. [اَ س َ] (اِخ) صباح بن سهل. محدّث است و قواریری از او روایت کند.

ابوسهل. [اَ س َ] (اِخ) صعلوکی. محمّدبن سلیمان بن هارون بن موسی بن ابراهیم بن بشر حنفی اصفهانی. اصل و مولّد او اصفهان و منشاء و مقام وی نیشابور است. او فقیهی متکلّم و ادیب و نحوی و شاعر و عروضی و کاتب است. ابن خلکان از حاکم ابوعبداﷲ آرد که او حبر زمان و فقیه اصحاب و اقران خویش بود. وی فقه از ابی اسحاق مروزی فراگرفت و در علوم دیگر متبّحر گشت سپس به عراق شد و به بصره رفت و سالها بدانجا تدریس کرد تا آنگاه که وی را به اصفهان خواندند و از بصره بدانجا نقل کرد و چندین سال دیگر درآن شهر بافادت پرداخت و چون به سال 337 هَ.ق. از مرگ ابوالطیّب عم ّ خویش که به نیشابور بود آگاه گردیدنهانی از اصفهان به نیشابور هجرت کرد و سه روز بماتم عم ّ نشست و بدان سه روز بزرگان شهر از جمله شیخ ابوبکربن اسحاق و همه ٔ رؤسا و قضات و مفتیان از دو فرقه به تسلیت وی گرد آمدند و چون سه روز عزا بگذشت مجلس نظری منعقد داشتند و مخالف و موالفی نماند که در آن مجلس به فضل و تقدم وی اذعان نکرد و مشایخ نیشابور بتواتر از وی درخواستند که اصفهان را ترک گفته به نیشابور مقام کند و او بپذیرفت و در نیشابور به درس و فتوی آغاز کرد و فقهاء نیشابور از وی اخذ فقه کردند. صاحب بن عباد میگفت ما ابوسهل صعلوکی را مانندی ندیدیم و او نیز چون خودی را نبیند و از ابوالولید پرسیدند که ابی بکر قفال فاضل تر است یا صعلوکی، گفت که را یاراست به پایگاه صعلوکی رسیدن. مولد ابوسهل به سال 296 هَ.ق. بود و در 305 استماع حدیث کرد و در سنه ٔ 313 به اخذ فقه به مجلس ابوعلی ثقفی حضور یافت و در آخر 369 هَ.ق. به نیشابور وفات کرد و جنازه ٔ او را به میدان حسین حمل کردند و سلطان پسر خود ابوالطیب را به نماز جنازه ٔ او فرستاد و در مسجدی که تدریس می کرد ویرا به خاک سپردند. و در رثای ابوسهل، ابوالنصربن عبدالجبار خطاب به ابوالطیب سهل بن محمّد گوید:
من مبلغ شیخ اهل العلم قاطبهً
عنی رساله محزون و اوّاه
اولی البرایا بحسن الصبر ممتحناً
من کان فتیاه توقیعاً عن اﷲ.
(نقل بمعنی از ابن خلکان)
و ابوسهل را اقضی القضات خراسان می خواندند و او را به نام شمس المعالی قابوس تصانیفی و در مدح وی قصائدیست. و از اوست:
علمت مصیرالدهر کیف سبیله
فزایلته قبل الزوال باعوالی.
رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب ص 364 شود.

ابوسهل. [اَ س َ] (اِخ) عامربن لدین. محدّث است.

ابوسهل. [اَ س َ] (اِخ) عبادبن العوام. محدّث است.

ابوسهل. [اَ س َ] (اِخ) عبدالصمدبن عبدالوارث. محدّث است.

ابوسهل. [اَ س َ] (اِخ) یوسف بن عطیّه. محدّث است.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری