معنی ابوالفرج در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

ابوالفرج. [اَ بُل ْ ف َ رَ] (ع اِ مرکب) جوذاب. گوذاب. (السامی فی الاسامی) (مهذب الاسماء). طعامی از برنج و شکر و گوشت. (قاموس در لغت جوذاب). جوذابه. ابوالحسن. صاحب برهان گوزاب را با ازاء اخت الرا ضبط کرده و گوید آن آشی است که از گوشت و برنج و نخود و گردکان کنند و گوداب را با دال مهمله آورده و باز گوید آشی از گوشت و برنج و نخود و مغز گردکان.

ابوالفرج. [اَ بُل ْ ف َ رَ] (اِخ) محمدبن احمدبن حمزه. رجوع به محمد... شود.

ابوالفرج. [اَ بُل ْ ف َ رَ] (اِخ) عبداللطیف بن عبدالمنعم بن علی نصر حرانی. رجوع به عبداللطیف شود.

ابوالفرج. [اَ بُل ْ ف َ رَ] (اِخ) عبدالمنعم شمس الدین بن ابی الفتح عبدالوهاب حرانی. رجوع به عبدالمنعم شود.

ابوالفرج. [اَ بُل ْ ف َ رَ] (اِخ) عبدالواحدبن نصر الشامی. رجوع به ببغاء شود.

ابوالفرج. [اَ بُل ْ ف َ رَ] (اِخ) علی بن الحسین بن محمدبن هیثم اصفهانی و گویند او از خاندان اموی است. مولد او به سال 284 هَ. ق. بود و او علامه ٔ نسابه و واسعالروایه و شاعری نیکوشعر است و از ابی بکربن درید و ابی بکربن انباری و فضل بن حباب جمحی و علی بن سلیمان اخفش و ابراهیم نفطویه روایت کند. تاریخ وفات او بنابر مشهور چهاردهم ذی حجه ٔ سال 356 هَ. ق. است لکن در بعض از نسخ معجم الأدبای یاقوت در حاشیه ٔ کتاب مقابل سنه ٔ وفات او دیده شده است که ظاهراً خود یاقوت گوید در این تاریخ وفات نظر است چه در کتاب الادباء الغرباء تألیف ابی الفرج اصفهانی می آید حدیث کرد مرا دوستی بر دیوار قصر معزالدوله در شماسیه خواندم که نوشته بود فلان بن فلان هروی گوید من بروزگار معزالدوله آنگاه که دنیا بدو روی آورده بود در اینجا بر سماط معزالدوله حاضر شدم و سپس در سال 362 بدین محل بازگشتم و چیزی دیدم (از خرابی) که مایه ٔ عبرت هر دانائی است و در موضع دیگر از همین کتاب در آنجا که قصه ٔ خود را با کودکی آرد از وفات معزالدوله بجانشینی بختیار پسر او بجای او در سال 356 حکایت کند و گوید این واقعه در جوانی من روی داد.
وزیر ابوالقاسم حسین بن حسن مغربی که کتاب اغانی ابوالفرج را منتخب کرده در دیباچه ٔ آن گوید که ابوالفرج این کتاب را به سیف الدولهبن حمدان اهدا کرد و سیف الدوله هزار دینار بدو بخشید و چون این خبر بصاحب ابی القاسم بن عباد رسید گفت سیف الدوله در عطای خویش قصور ورزید چه این کتاب به اضعاف این مبلغ ارزد و گفت خزانه ٔ من مشتمل بر شش هزار و دویست مجلد است لکن انس من تنها باین کتاب بود و ابوالقاسم عبدالعزیزبن یوسف کاتب عضدالدوله گوید عضدالدوله در سفر و حضر هیچگاه این کتاب را از خود جدا نکرد و ابومحمد مهلبی گوید از ابوالفرج پرسیدم که در چند مدت این کتاب بپایان بردی گفت در پنجاه سال و یک نسخه بیش از آن کتاب ننوشت و این همان نسخه بود که بسیف الدوله هدیه کرد و یاقوت پس ازآنکه از جلالت قدر کتاب اغانی و عظمت فوائد آن وصف کند گوید: من این کتاب را بخط خویش در ده مجلد بنوشتم و از آن در کتاب اخبار شعرای خود بسیاری بیاوردم و گوید نقص این کتاب تنها این است که در بعض مواضع وعده هائی کرده که وفای بدان در کتاب دیده نمیشود و از اصوات مائه نودونه صوت آورده است و گوید ممکن است که از نسخه ٔ کتاب قسمتهائی سقط شده باشد و گویند او بدزبان و هَجّاء بود و جامه ٔ شوخگن و وسخ داشت چنانکه یک جامه را تا گاه اندراس نه شستی و نه بدل کردی با این همه مردم باحترام علم او تحمل کردندی و از جمله ابومحمد مهلبی وزیر که در نظافت مثل اعلاست با او بر یک مائده نشستی لکن در آخر تحمل آن نتوانست کردن و دومائده می نهادند تا از پلیدی و قذارت او دور ماند و باز یاقوت گوید: بخط هلال بن مظفر کاتب زنجانی خواندم که ابوالمظفر عبدالغفاربن غنیمه گفت که ابوالفرج کاتب رکن الدوله و نزد او وجیه و محتشم بود و متوقع بود که رئیس ابوالفضل بن عمید نیز او را اکرام و تبجیل کند و در دخول و خروج وی حرمت او نگاه دارد لکن از ابن عمید حرمت نمیدید. غرس النعمه از پدر خود و او از جد خویش حکایت کند که ابوالقاسم جهنی قاضی ادیب و صاحب فضل لکن مردی سخت دروغزن بود و حکایاتی میگفت که از حد عقل درمی گذشت و هیچ کس پذیرفتن آن نمی توانست و ابومحمد مهلبی این داب و خوی او میدانست و تحمل میکردو هرباره ما از گفته های او شگفتی مینمودیم و حکایات او را دور از حقیقت می شمردیم لیکن او بر اغراق می افزود و این خوی بد ترک نمیگفت. روزی سخن از نعناع گیاه معروف و مبلغ طول آن میرفت. جهنی گفت در فلان شهر نعنا چون درختی باشد و از چوب آن نردبان کنند. ابوالفرج بخشم شد و گفت آری شگفتی های این جهان بسیار است وامثال این حکایت را انکار نتوان کرد و امری بدیع نیست و مرا حکایتی است عجبتر از این و آن این است که وقتی جفتی کبوتر راعبی داشتم و در هر بیست و چند روز دو تخم می نهادند و من آن دوتخم برمیگرفتم و سنگی بوزن صد درم و دیگر به پنجاه درم در زیر کبوتر می نهادم و چون مدت حضانت سپری می شد آن دو سنگ می شکافتند و طشتی و ابریقی یا سطلی و کرنیبی از آن دو سنگ میزاد. همگی بخندیدیم و جهنی قصد طنز ابوالفرج دریافت و از اکاذیب خویش بکاست. و از کتب اوست کتاب الاغانی الکبیر. کتاب مجردالاغانی. کتاب التعدیل والانتصاف فی اخبار القبائل و انسابها. کتاب مقاتل الطالبیین. کتاب اخبار القیان کتاب الاماء الشواعر. کتاب الممالیک الشعراء. کتاب الدیانات (ظاهراً دیارات). کتاب تفضیل ذی الحجه. کتاب الاخبار و النوادر. کتاب ادب السماع. کتاب اخبار الطفیلیین. کتاب مجموع الاخبار و الاَّثار. کتاب الخمارین والخمارات. کتاب الفرق و المعیار فی الاوعار و الاحرار و هی رساله عملهافی هرون بن المنجم. کتاب دعوه النجار. کتاب اخبار حجظه البرمکی. کتاب جمهره النسب. کتاب نسب بنی عبد شمس. کتاب نسب بنی شیبان. کتاب نسب المهالبه. کتاب نسب بنی تغلب. کتاب الغلمان المغنین. کتاب مناجیب الخصیان عمله للوزیر المهلبی فی خصیین مغنیین کاناله کتاب الوساید فی اخبار الولائد. کتاب التعدیل فی مآثرالعرب و امثالها. کتاب آداب الغرباء. کتاب ایام العرب. کتاب دعوه الاطباء. و یاقوت گوید او را کتب دیگری بوده است که بنام خلفای اموی مغرب کرده و بدیشان فرستاده و جوائز و صلات بزرگ دریافته است و لکن قلیلی از آن کتب بمشرق بازگشته است. -انتهی و گیدی را فهرست الفبائی است بر کتاب اغانی و آن در لندن به طبع رسیده است و ابن الندیم کتاب صفه هارون و کتاب الاخبار و النوادر را از کتب او نام برده است. رجوع به معجم الادباء ج 5 ص 149 و نامه ٔ دانشوران ج 2 ص 23 شود.

ابوالفرج. [اَ بُل ْ ف َ رَ] (اِخ) علی بن حسین بن هندو. رجوع به ابن هندو... و رجوع به علی بن حسین... شود.

ابوالفرج. [اَ بُل ْ ف َ رَ] (اِخ) علی بن حمزه ٔ اصفهانی. رجوع به علی... شود.

ابوالفرج. [اَ بُل ْ ف َ رَ] (اِخ) عیسی بن مسعود زواوی. رجوع به عیسی... شود.

ابوالفرج. [اَ بُل ْ ف َ رَ] (اِخ) قدامهبن جعفربن قدامه. رجوع به قدامه... شود.

ابوالفرج. [اَ بُل ْ ف َ رَ] (اِخ) قراتکین حاکم جرجان. رجوع به قراتکین... شود.

ابوالفرج. [اَ بُل ْ ف َ رَ] (اِخ) کوفی. نام کاتبی از کُتّاب ِ مصحف به نیمه ٔ اول قرن چهارم. (ابن الندیم).

ابوالفرج. [اَ بُل ْ ف َ رَ] (اِخ) مالکی. عمربن محمد. یکی از فقها بمذهب مالک. او راست: کتاب الحاوی در فقه و کتاب اللمع در اصول فقه. وفات وی به 331 هَ. ق. بوده است. (ابن الندیم).

ابوالفرج. [اَ بُل ْ ف َ رَ] (اِخ) مبارک بن سعید همامی. رجوع به مبارک... شود.

ابوالفرج. [اَ بُل ْ ف َ رَ] (اِخ) محمدبن احمدبن ابراهیم. رجوع به محمد... شود.

ابوالفرج. [اَ بُل ْ ف َ رَ] (اِخ) محمدبن عبدالرحمن داری. رجوع به محمد شود.

ابوالفرج. [اَ بُل ْ ف َ رَ] (اِخ) محمدبن اسحاق وراق. معروف به ابن الندیم. رجوع به ابن الندیم و رجوع به محمدبن اسحاق... شود.

ابوالفرج. [اَ بُل ْ ف َ رَ] (اِخ) عبداﷲبن اسعدبن علی بن عیسی شاعر موصلی معروف به ابن دهان وملقب به مهذب. رجوع به ابن دهان ابوالفرج... شود.

ابوالفرج. [اَ بُل ْ ف َ رَ] (اِخ) محمدبن عباس بن فسانجس. رجوع به محمد... شود.

ابوالفرج. [اَ بُل ْ ف َ رَ] (اِخ) محمدبن عبداﷲبن ابی الفتوح ملقب به عضدالدین وزیر مستضی ٔ خلیفه. رجوع به محمد... شود.

ابوالفرج. [اَ بُل ْ ف َ رَ] (اِخ) محمدبن عبدالواحد دارمی. رجوع به محمد... شود.

ابوالفرج. [اَ بُل ْ ف َ رَ] (اِخ) محمدبن عبیداﷲبن حسن بن حسین بصری. رجوع بمحمد... شود.

ابوالفرج. [اَ بُل ْ ف َ رَ] (اِخ) محمدبن عبیداﷲ اللجلاج مقامر شطرنجی معروف. رجوع به لجلاج شود.

ابوالفرج. [اَ بُل ْ ف َ رَ] (اِخ) محمدبن علی سامری. وزیر مستکفی. رجوع بمحمد... شود.

ابوالفرج. [اَ بُل ْ ف َ رَ] (اِخ) معافی بن زکریا. رجوع به ابوالفرج بن طراری شود.

ابوالفرج. [اَ بُل ْ ف َ رَ] (اِخ) مفضل بن مسعود تنوخی. رجوع به مفضل... شود.

ابوالفرج. [اَ بُل ْف َ رَ] (اِخ) نصرانی طبیب شامی. ابن ابی اصیبعه گوید: کان طبیبا فاضلا [عالما] بصناعه الطب جیدالمعرفهلها حسن العلاج اَعلی تمیزاً فی زمانه. بدان روزگار که صلاح الدین یوسف وزارت عاضد باﷲ علوی داشت ابوالفرج طبیب خاص او بود و آنگاه که صلاح الدین استقلال یافت نیز همین سمت را حائز بود و پس از صلاح الدین او به دمشق شد و ملک افضل او را بمصاحبت و طبابت خویش برگزید واو باقی عمر در خدمت ملک افضل بود تا در سنه ٔ 610 هَ. ق. در سمیساط که مستقر ملک افضل بود درگذشت. او راست: کتابی در معالجات امراض سر. کتابی در حفظ صحت.کتابی در معالجات امراض چشم. کتابی در علاج اسهال.

ابوالفرج. [اَ بُل ْ ف َ رَ] (اِخ) وأواء دمشقی. محمدبن احمد. رجوع به محمد... شود.

ابوالفرج. [اَ بُل ْ ف َ رَ] (اِخ) یحیی بن سعید طبیب. ابن بطلان او را در زمره ٔ اطباء پیرو طریقت جدیده شمرده است.

ابوالفرج. [اَ بُل ْ ف َ رَ] (اِخ) یحیی بن ساعدبن یحیی ابی الفرج بن التلمیذ نصرانی. رجوع به ابن تلمیذ معتمدالملک، و رجوع به معجم الادباء چ مارگلیوث ج 7 ص 282 شود.

ابوالفرج. [اَ بُل ْ ف َ رَ] (اِخ) یعقوب بن اسحاق قف، مسیحی کرکی. رجوع به ابن قف ابوالفرج و رجوع به یعقوب بن قف شود.

ابوالفرج. [اَ بُل ْ ف َ رَ] (اِخ) یعقوب بن یوسف بن داودبن کلس وزیر العزیز نزاربن المعز العبیدی صاحب مصر. رجوع به ابن کلس و رجوع به یعقوب... شود.

ابوالفرج. [اَ بُل ْ ف َ رَ] (اِخ) عبداﷲبن طیب طبیب. رجوع به عبداﷲ... شود.

ابوالفرج.[اَ بُل ْ ف َ رَ] (اِخ) عبدالرحمن بن علی بن الجوزی.رجوع به ابن جوزی و رجوع به ابوالفرج بن جوزی شود.

ابوالفرج. [اَ بُل ْ ف َ رَ] (اِخ) ابن ابی سعید یمامی. ابن ابی اصیبعه گوید: او در صناعت طبیه فاضل و در علوم حکمیه متمیز بود و در نزد پدر خویش صناعات طبیه و حکمیه را فرا گرفت و در شرح حال او آمده است که آنگاه که شیخ الرئیس ابوعلی بن سینا با علاءالدوله ٔ دیلمی باهواز آمد ابوالفرج اقامت شیخ را بدانجا مغتنم شمرده و مسائلی بسیار در طب نظری و عملی از شیخ سؤال کرد و شیخ اجوبه ٔ آن مبسوط بنگاشت و ابوالفرج نگاشته های شیخ را منتظم و مرتب ساخت و پاره ای اضافات بر آن آورد و این کتاب در میان اطبا مشهور بود و در کتب خویش بسیار از آن نقل کرده اند و نیز او را کتابی بوده است در معالجات همه ٔ امراض و در آن اختلاف آراء اطبا و اختلاف امزجه را نیز بیان کرده لکن از این دو کتاب اکنون نسختی نمانده است و او ده سال پس از وفات شیخ الرئیس درگذشته است و مولد و منشاء او بصره است.

ابوالفرج. [اَ بُل ْ ف َ رَ] (اِخ) ابن مسعود رونی شاعر مشهور. در مولد او اختلاف است بعضی گویند رونه قریه ای است به نیشابور از محال خاوران و برخی گفته اند رونه موضعی است به لاهور و قول ثالثی نیز هست و آن قول صاحب مجمعالفصحا است که گوید:اصلش از رونه قریه ٔ نیشابور است... و چندی در لاهور زیسته و باز برکاب سلطان پیوست لهذا برخی او را لاهوری دانند و او مدح ابوالمظفر ابراهیم بن مسعود (451- 492 هَ. ق.) و مسعودبن ابراهیم بن مسعود کرده است (492- 508 هَ. ق.). و در مولد و وفات او اقوال تذکره نویسان مختلف است و گویند مسعودسعد بسعایت ابوالفرج نفی و حبس شده است و ظاهراً بر اساسی نیست و انوری شاعر معروف تتبع اسلوب و شیوه ٔ او کرده است و گوید:
زندگانی مجلس عالی در اقبال تمام
چون ابد بی منتهی باد و چو دولت بردوام
باد معلومش که من بنده بشعر بوالفرج
تا بدیدستم ولوعی داشتستم بس تمام
شعر چند الحق به دست آورده ام فیما مضی
قطعه ای از عمرو و زید و نکته ای از خاص و عام
چون بدین راضی نبودستم طلب میکرده ام
در سفر وقت مسیر و در حضر گاه مقام
دی همین معنی مگر بر لفظ من خادم برفت
با کریم الدین که هست اندر کرم فخر کرام
گفت من دارم یکی از انتخاب شعر او
نسخه ای بس بی نظیر و شیوه ای بس بانظام
عزم دارم کان بروزی چند بنویسم که نیست
شعر او مرغی که آسان اندرون افتد بدام...
و باز گوید:
از متانت خیل اقبالت چو شعر بوالفرج
وز عذوبت مشرب عیشت چو نظم فرخی.
و دیوان او کرّتی بهند و بار دیگر با تصحیح پرفسور چایکین در طهران به طبع رسیده است. رجوع به لباب الالباب و آتشکده ٔ آذربیگدلی و مجمعالفصحاء هدایت و حواشی آقای علامه ٔ قزوینی بر چهارمقاله شود.

ابوالفرج. [اَ بُل ْ ف َ رَ] (اِخ) ابن تلمیذ یحیی.رجوع به ابن تلمیذ معتمدالملک ابوالفرج یحیی شود.

ابوالفرج. [اَ بُل ْ ف َ رَ] (اِخ) ابن جوزی عبدالرحمن بن ابی الحسن علی بن محمدبن علی. رجوع به ابن جوزی عبدالرحمن شود. از کتب اوست: احکام النساء. کتاب الاذکیاء. الارج فی الموعظه. احکام الاشعار باحکام الاشعار. ارشاد المریدین فی حکایات الصالحین. اریب فی تفسیر الغریب. اسباب النزول. اعمار الاعیان. کتاب الالقاب. انس الفرید و بغیه المرید. الأنصاف فی مسائل الخلاف. ایقاظ الوسنان فی الموعظه. البازی الاشهب. المنقض علی مخالفی المذهب. بستان الواعظین و ریاض السامعین. البلغه فی الفروع. ثبات عندالممات. جامع المسانیدوالالقاب. تحفه الواعظ و نزهه الملاحظ یا تحفه الوعاظ. التحقیق فی احادیث الخلاف. تذکره الادیب فی التفسیر. تذکره المنتبه فی عیون المشتبه. تلبیس ابلیس. جواهر المواعظ. حدائق لأهل الحقائق فی الموعظه. مختصر حلیهالاولیاء. الحمقاء والمغّفلین. دریاق الذنوب. الرد علی المتعصب العنید. المانع من ذم یزید. زاد المسیر فی التفسیر. روح الارواح. ذیل تاریخ ثابت بن قره الی سنه 580 هَ. ق. زادالمسیر فی علم التفسیر. الزاهر الأنیق. سیره العمرین. سیره المستغنی شذور العقود فی تاریخ العهود. شرح قصیدهبن عبدون شرف المصطفی. صبانجد قصیده.صفهالصفوه. عجائب النساء. عجاله المنتظر فی شرح حال الخضر. عجب الخطب. عقاق المرافق. کتاب العلل المتناهیه. عمده الدلائل فی مشهور المسائل. کتاب الفروسیه. فنون الأفنان فی علوم القرآن. قصیده فی الأعتقاد. کشف مشکل حدیث الصحیحین. کماه الزهر و فریدالدهر. کنزالمذّکرین فی الموعظه. اَلّلاَلی فی خطب المواعظ. موضوعات. لباب فی قصص الانبیاء. لفته الکبد الی نصیحه الولد. لقطالجمان. لقط فی حکایات الصالحین. اللؤلوءه فی المواعظ. مثیرالغرام لساکنی الشام. مختار المنافع. مذهب فی المذهب. المقلق. الساکن الی اشرف الاماکن. مثیرالغرام ملح در موعظه. مجتبی فی انواع من العلوم. الوفا فی فضایل المصطفی. نزههالاعین. النواظر فی علم الوجوه و النظائر. الوجوه النواضرفی الوجوه و النظائر. هادی الارواح الی بلاد الافراح. یاقوته المواعظ. یواقیت فی الخطب. لباب فی قصص الانبیاء. المقتضب فی الخطب. نسیم الریاض فی الموعظه. نسیم السحر. النطق المفهوم. نفی النفل فی الحدیث. الموضوعات الکبری فی الاحادیث در چهار جلد. مسبوک الذهب فی المذهب. المنثور. منظومه فی الحدیث. منهاج اهل الأصابه فی صحبهالصحابه. المنعش. مناقب عمربن الخطاب. مناقب عمربن عبدالعزیز. منتخب فی النوب در ترتیب آیات قرآن. منهاج القاصدین. منهاج الوصول الی علم الأصول. نرجس القلوب و الدال علی حریق المحبوب. نخب المنتخب. منهاجه النظر وجّنه الفطر. و رجوع به حبیب السیر ج 1 ص 314 و 315 و رجوع به عبدالرحمن... شود.

ابوالفرج. [اَ بُل ْ ف َ رَ] (اِخ) ابن دهان.عبداﷲبن اسعد. رجوع به ابن دهان ابوالفرج... شود.

ابوالفرج. [اَ بُل ْ ف َ رَ] (اِخ) ابن رجب. عبدالرحمن بن احمد حنبلی ملقب به زین الدین. وفات به سال 795 هَ. ق. او راست: لطائف المعارف فی ما للموسم العام من الوظائف. و رجوع به عبدالرحمن بن احمد شود.

ابوالفرج. [اَ بُل ْ ف َ رَ] (اِخ) ابن سوادی علأبن علی بن محمدبن علی بن احمدبن عبداﷲ واسطی کاتب و شاعر. رجوع به علأبن علی... شود.

ابوالفرج. [اَ بُل ْ ف َ رَ] (اِخ) ابن شحنه عبدالرحمن بن احمد. رجوع به ابن شحنه ابوالفرج... شود.

ابوالفرج. [اَ بُل ْ ف َ رَ] (اِخ) ابن طَراری یا طَرار معافی بن زکریابن یحیی بن حمیدبن حمادبن داود جریری. یکی از افاضل مائه ٔ چهارم و از اساتید انواع علوم و صناعات و خاصه فقه و حدیث و ادب. مولد او پنجشنبه ٔ هفتم رجب سال 303 یا 305 هَ. ق. وابوبکر خطیب در تاریخ بغداد گوید: کان ابوالفرج من اعلم الناس فی وقته بالفقه و النحو و اللغه و اصناف الاَّداب و ابومحمد باجی میگفت لو اوصی رجل بثلث ماله لأعلم الناس لوجب ان یدفع الی ابی الفرج المعافی، یعنی اگر کسی ثلث مال خویش بدانشمندترین مردم وصیت کند آن مال باید به ابی الفرج المعافی داد و باز میگفت اذاحضر القاضی ابوالفرج فقد حضر العلوم کلها؛ یعنی چون قاضی ابوالفرج در مجلسی حضور یافت تمامت علوم در آن مجلس حاضر آمده است و احمدبن عمربن روح یکی از شاگردان مشهور او گوید: روزی گروهی از دانشمندان در سرای یکی از رؤسای بغداد گرد آمدند و ابن طرار نیز در انجا بود گفتند در کدام یک از شعب علم بحث کنیم قاضی ابوالفرج بمیزبان گفت دارالکتب تو محتوی همه ٔ انواع علوم و اصناف ادب است، اگر بینی غلامی بفرست تا در آن بگشاید و هر کتاب که آورد در آن بحث و مجارات کنیم.ابن روح گوید این گفته نشانه و علامتی است که ابن طراری را در قاطبه ٔ علوم خبرت و از تمامت صناعات نصیب بوده است. او در ابتدا صحبت ابوعبداﷲ ابراهیم بن محمدبن عرفه مشهور به نفطویه را دریافت و علوم نحو و سایر شعب ادب از وی فراگرفت و حدیث از ابوالقاسم بغوی وابوبکربن داود و یحیی بن صاعد و ابوسعید عدوی و ابوحامد حضرمی و جز آنان شنید و در فقه پیرو مذهب محمدبن جریر طبری بود و شهرت او به جریری از این راه است. او چندی در باب الطاق بغداد نیابت قاضی داشت و او را تلامیذ بسیار در فقه و حدیث و جز آن بود از جمله احمدبن عمربن نوح و احمدبن علی ثوری و ابوالقاسم ازهری وقاضی ابوالطیب طبری. ابوحیان توحیدی گوید: با آن دانش و فرط فضل در جمیع فنون و بالاخص علم آثار و معرفت اخبار و ایام عرب و جز آن که در ابوالفرج جمع آمد در فقر و تنگدستی بکمال بود و روزی او را بزمستان در جامع رصافه دیدم که به پشت در آفتاب خفته بود و جامه ای سخت مندرس که مایه ٔ شگفتی هر بیننده بود دربرداشت. من پیش شدم و از راه تسلیت گفتم مهلا ایها الشیخ و صبراً فانک بعین اﷲ تعالی و مرأی منه و مسمع و ما جمع اﷲ تعالی لاحد شرف العلم و عزالمال، یعنی ای شیخ بر شدت خویش شکیبا باش چه حال تو بر خدای پوشیده نیست وخدای تعالی هیچ گاه شرف علم و عز مال را در یک تن جمع نفرمود. چون ابوالفرج این کلام شنید سربرداشت و گفت ما لا بد منه من الدنیا فلیس منه بد؛ یعنی با این همه از ناگزیر گزیر نباشد. و قطعه ٔ ذیل خواندن گرفت:
یا محنه اﷲ کفی ان لم تکفی فخفی
قد آن َ ان ترحمینا من طول هذاالتسفّی
طلبت جدا لنفسی فقیل لی قدتوفی
فلا علومی تجدی ولاصناعه کفی
ثور ینال الثریا و عالم متخفی.
و نیز از اشعار اوست:
اءَ اَقتبس الضیاء من الضباب
و التمس الشراب من السراب
ارید من الزمان النذل بذلا
و اریا من جنی سلع و صاب
ارجی ان الاقی لاشتیاقی
خیارالناس فی زمن الکلاب.
و نیز او راست:
الا قل لمن کان لی حاسداً
اتدری علی من اسأت الادب
اساءْت َ علی اﷲفی فعله
لانک لم ترض لی ما وهب
فجازاک عنه بان زادنی
و سد علیک وجوه الطلب.
مالک العالمین ضامن رزقی
فلماذا املک الخلق رقی
قدقضی لی بما علی ّ و ما لی
خالقی جل ذکره قبل خلقی
صاحب البذل و الندی فی یساری
و رفیقی فی عسرتی حسن رفقی
فکمالایرد عجزی رزقی
فکذ الایجر رزقی حذقی.
وفات ابوالفرج به روز دوشنبه ٔ 18 ذی حجه ٔ 390 هَ. ق. در نهروان بود واو را کتبی سودمند در ادب و جز آن است و از جمله کتاب الجلیس والانیس و کتاب التفسیر. و رجوع به نامه ٔ دانشوران ج 1 ص 349 شود.

ابوالفرج. [اَ بُل ْ ف َ رَ] (اِخ) ابن طیب عبداﷲ طبیب. رجوع به ابن طیب ابوالفرج و رجوع به ترجمه ٔ نزههالارواح شهرزوری چ طهران ص 45 شود.

ابوالفرج. [اَ بُل ْ ف َ رَ] (اِخ) ابن عبری. رجوع به ابن عبری ابوالفرج... شود.

ابوالفرج. [اَ بُل ْف َ رَ] (اِخ) ابن علی بن محمد خزرجی انصاری یمنی. او راست: کتاب تمکین الدوله العثمانیه فی الجهه الیمانیه. و آن تاریخی است یمن را از 945 تا 997 هَ. ق.

ابوالفرج. [اَ بُل ْ ف َ رَ] (اِخ) ابن عمران. یکی از حکام بطیحه. او در سال 372 هَ. ق. بر برادر خود حسن بن عمران عصیان کرد و او را بکشت و بر بطیحه مستولی گشت و در 373 مظفربن علی بن الحارب با بعض سرداران که طرف عنایت ابوالفرج نشده بودند دستیار شده و او را بکشتند و ابوالمعالی بن حسن را در صغر سن بجای او نام حکومت دادند. رجوع به حبیب السیر ج 1 ص 391 شود.

ابوالفرج. [اَ بُل ْ ف َ رَ] (اِخ) ابن قدامه صاحب کتاب الخراج. رجوع به قدامهبن جعفربن قدامه شود.

ابوالفرج. [اَ بُل ْ ف َ رَ] (اِخ) ابن قف. یعقوب بن اسحاق طبیب نصرانی. رجوع به ابن قف شود.

ابوالفرج. [اَ بُل ْ ف َ رَ] (اِخ) ابن کِلِّس یعقوب بن یوسف. رجوع به ابن کِلّس و رجوع به یعقوب.... شود.

ابوالفرج. [اَ بُل ْ ف َ رَ] (اِخ) ابن الندیم. محمدبن اسحاق رجوع به ابن الندیم... و رجوع به محمدبن اسحاق... شود.

ابوالفرج. [اَ بُل ْ ف َ رَ] (اِخ) عبدالرحمن بن عبدالمحسن واسطی. رجوع به عبدالرحمن... شود.

ابوالفرج. [اَ بُل ْ ف َ رَ] (اِخ) ابن هندو علی بن حسین بن حسن بن هندو. رجوع به ابن هندو و رجوع به علی بن حسین... شود.

ابوالفرج. [اَ بُل ْ ف َ رَ] (اِخ) احمدبن طیب سرخسی. رجوع به سرخسی ابوالفرج... شود.

ابوالفرج. [اَ بُل ْ ف َ رَ] (اِخ) احمدبن علی مقری همدانی. رجوع به احمد... شود.

ابوالفرج. [اَ بُل ْ ف َ رَ] (اِخ) احمدبن محمدبن محمد برادر امام غزالی. رجوع به احمد... شود.

ابوالفرج. [اَ بُل ْ ف َ رَ] (اِخ) بارگریفوریوس ابن هارون متطبب ملطی نصرانی معروف به ابن عبری. رجوع به ابن عبری و رجوع به بارگریفوریوس شود.

ابوالفرج. [اَ بُل ْ ف َ رَ] (اِخ) ببغاء عبدالواحدبن نصربن محمد شاعر نصیبی. رجوع به ببغاء... شود.

ابوالفرج. [اَ بُل ْ ف َ رَ] (اِخ) بغدادی. رجوع به قدامهبن جعفربن قدامه شود.

ابوالفرج. [اَ بُل ْ ف َرَ] (اِخ) جریری. رجوع به ابوالفرج بن طراری شود.

ابوالفرج. [اَ بُل ْ ف َ رَ] (اِخ) حمزهبن حسین اصفهانی. رجوع به حمزه... شود.

ابوالفرج. [اَ بُل ْ ف َ رَ] (اِخ) رونی. رجوع به ابوالفرج بن مسعود رونی شود.

ابوالفرج. [اَ بُل ْ ف َ رَ] (اِخ) سرخسی. او راست: امالی در فقه.

ابوالفرج. [اَ بُل ْ ف َ رَ] (اِخ) سگزی. شاعری از مردم سیستان. وی مداح ابوعلی سیمجور بود و آل سبکتگین را هجا میگفت. پس از غلبه ٔ محمود بر آل سیمجور سلطان به قتل او فرمان داد و بشفاعت عنصری شاعر که شاگرد ابوالفرج بود از مرگ رهائی یافت. گویند او عمری دراز یافته و به صدوبیست سالگی رسیده است و دولت شاه سمرقندی گوید: او را در علم شعرچند کتاب نفیس است و اکابر در رسائل خود به اشعار استاد ابوالفرج استشهاد میکنند. و از گفته های اوست:
عنقای مغرب است در این دور خرمی
خاص از برای محنت و رنج است آدمی
چندان که گرد صورت عالم برآمدیم
غمخواره آدمی است و بیچاره آدمی
هرکس بقدر خویش گرفتار محنتند
کس را نداده اند برات مسلمی.
و گویند آنگاه که سلطان محمود بر وی دست یافت و بشفاعت عنصری از جریمه ٔ او درگذشت اموال وجهات او را به استاد عنصری بخشید و استاد عنصری نیمی از اموال او را بدو گذاشت.

ابوالفرج. [اَ بُل ْ ف َ رَ] (اِخ) الشلجی الکعبری (کذا فی کشف الظنون). او راست: کتاب النساء الشاعرات.

ابوالفرج. [اَ بُل ْ ف َ رَ] (اِخ) عبدالرحمن بن رجب حنبلی. رجوع به عبدالرحمن... شود.

ابوالفرج. [اَ بُل ْ ف َ رَ] (اِخ) یمامی. ابن ابی سعید. رجوع به ابوالفرج بن ابی سعید شود.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری