معنی ابوالعلاء در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

ابوالعلاء. [اَ ب ُ ل ع َ] (ع اِ مرکب) پالوده. (دهار) (منتهی الارب). حلوا. فالوده. فالوذج. || بلستک. (مهذب الاسماء). پرستو. پرستوک. || زنبور. (مهذب الاسماء). || ابوالملیح. چکاوک.

ابوالعلاء. [اَ ب ُ ل ع َ] (اِخ) فارسی و طبیب معاصر آل بویه. از وی کتابی در دست نیست لکن مصنفین اطبا از گفته های وی شاهد صدق اقوال خویش آرند و ابوماهرو علی بن عیسی مجوسی و ابن مندویه ٔ اصفهانی هم عصر وی بوده اند. او یک چند طبیب عساکرعضدالدوله بویهی و پس از عضدالدوله طبیب خاص شرف الدولهبن عضدالدوله بود وآنگاه که شرف الدوله با مرض صعب العلاج درگذشت وی را به تسامح و تعلل عمدی در معالجت شرف الدوله متهم داشتند و او از این معنی دلگیر شده و از شیراز بعزم بصره مسافرت کرد و در راه بمرض رشته [پیوک = عرق مدنی] مبتلا گشت و بهمان مرض در حدود 380 هَ. ق. درگذشت.

ابوالعلاء. [اَ ب ُ ل ع َ] (اِخ) گنجوی. شاعر معاصر و مداح شروانشاه کبیر جلال الدنیا و الدین اخستان منوچهر و فرزندان او بود و خاقانی و فلکی شروانی هر دو شاگرد وی بوده اند و حمداﷲ مستوفی گوید که ابوالعلاء دختر خود به خاقانی داد و فلکی شروانی نیز هوس دامادی بوالعلاء کرد و چون میسر نگشت برنجید و استعداد مهاجرت کرد. ابوالعلاء بیست هزار درم به شاگرد بخشید و گفت فرزند این بهای پنجاه کنیزک ترکیه که همه بهتر از دختر ابوالعلایند و فلکی بدین راضی وخشنود شد و نظامی گنجوی و ابوالعلاء فلکی و ذوالفقارو شاهفور بروزگار او بودند و لقب او نظام الدین است و میان او و داماد خود خاقانی، نقاری پدید آمد و به مهاجات کشید. رجوع به تذکره ٔ دولتشاه چ لیدن ص 70 و مجمعالفصحاء ج 1 ص 81 و 381 و کتاب شاهد صادق شود.

ابوالعلاء. [اَ ب ُ ل ع َ] (اِخ) کثیربن نباته. معتمر از او روایت کند.

ابوالعلاء. [اَ ب ُ ل ع َ] (اِخ) کامل بن العلاء. زیدبن حباب از او روایت کند.

ابوالعلاء. [اَ ب ُ ل ع َ] (اِخ) کاتب معروف بمارذکا. رجوع به تاریخ الحکماء چ لیپزیک ص 393 شود.

ابوالعلاء.[اَ ب ُ ل ع َ] (اِخ) قبیصهبن جابر. از روات است.

ابوالعلاء. [اَ ب ُ ل ع َ] (اِخ) الفرضی. او راست: کتاب معجم الشیوخ.

ابوالعلاء. [اَ ب ُ ل ع َ] (اِخ) عمروبن العلاء. ابوالولید طیالسی از او روایت کند.

ابوالعلاء. [اَ ب ُ ل ع َ] (اِخ) محمدبن عبدالباقی بخاری. رجوع به محمد... شود.

ابوالعلاء. [اَ ب ُ ل ع َ] (اِخ) علیله ربیعبن بدر. از روات حدیث است.

ابوالعلاء. [اَ ب ُ ل ع َ] (اِخ) علی بن عبدالرحمن خزاز شوشی. رجوع به علی... شود.

ابوالعلاء. [اَ ب ُ ل ع َ] (اِخ) عقبهبن مغیره الشیبانی. از روات حدیث است.

ابوالعلاء. [اَ ب ُ ل ع َ] (اِخ) عطأبن یعقوب الکاتب معروف بناکوک. رجوع به عطاء... شود.

ابوالعلاء. [اَ ب ُ ل ع َ] (اِخ) عبیس بن محمدبن عبیس شوکانی. از مردم شوکان، شهری میان سرخس و ابی ورد. رجوع به عبیس... شود.

ابوالعلاء. [اَ ب ُ ل ع َ] (اِخ) عبدالرحمن بن العلاء. از ابی سعید مولی بنی هاشم روایت کند.

ابوالعلاء. [اَ ب ُ ل ع َ] (اِخ) عبدالرحمن بن امین. از روات حدیث است.

ابوالعلاء. [اَ ب ُ ل ع َ] (اِخ) محمدبن ابی المحاسن بن ابی الفتح کرمانی. رجوع به محمد... شود.

ابوالعلاء. [اَ ب ُ ل ع َ] (اِخ) محمدبن محمدبن یحیی بن بحر. تاج الدین سندبیسی واسطی. رجوع به محمد... شود.

ابوالعلاء. [اَ ب ُل ع َ] (اِخ) ضحاک بن یسار. وکیع از او روایت کند.

ابوالعلاء. [اَ ب ُ ل ع َ] (اِخ) الواثق ادریس بن محمدبن عمربن عبدالمؤمن. سیزدهمین و آخرین سلاطین موحدین (665- 667 هَ.ق.). سلسله ٔ نسب مذکور بنا بقول زرکشی است و ابن خلکان ادریس بن ابی عبداﷲ یوسف بن عبدالمؤمن گفته است.

ابوالعلاء. [اَ ب ُ ل ع َ] (اِخ) یزیدبن درهم. از روات حدیث است.

ابوالعلاء. [اَ ب ُ ل ع َ] (اِخ) یزیدبن اسعد الهمدانی. تابعی است و به حرب صفین در رکاب علی علیه السلام بود و به فتنه ٔ ابن زبیر کشته شد.

ابوالعلاء. [اَ ب ُ ل ع َ] (اِخ) همدانی. رجوع به ابوالعلاء حسن بن احمد... شود.

ابوالعلاء. [اَ ب ُ ل ع َ] (اِخ) هلال بن خباب. از روات است.

ابوالعلاء. [اَ ب ُ ل ع َ] (اِخ) هبنقه. احمق داستانی عرب. رجوع به هبنقه شود.

ابوالعلاء. [اَ ب ُ ل ع َ] (اِخ) هارون بن هارون. از روات حدیث است.

ابوالعلاء. [اَ ب ُ ل ع َ] (اِخ) وزیر. او راست: تفضیل الاتراک علی سایر الاجناد.

ابوالعلاء. [اَ ب ُ ل ع َ] (اِخ) ناص-ح. از روات حدیث اس-ت.

ابوالعلاء. [اَ ب ُ ل ع َ] (اِخ) محمدبن محمود غزنوی. رجوع به محمد... شود.

ابوالعلاء. [اَ ب ُ ل ع َ] (اِخ) مولی محمدبن عبداﷲبن جحش اسدی. صحابی است.

ابوالعلاء. [اَ ب ُ ل ع َ] (اِخ) موسی. تابعی است. او از انس و از او حمادبن سلمه روایت کند.

ابوالعلاء. [اَ ب ُ ل ع َ] (اِخ) منشی طغرل بک، صفی الدین. رجوع به ص 308 حبیب السیر ج 1 شود.

ابوالعلاء. [اَ ب ُ ل ع َ] (اِخ) معرّی. احمدبن عبداﷲبن سلیمان بن محمدبن سلیمان بن احمدبن سلیمان بن داود المطهربن زیادبن ربیعهبن الحارث بن ربیعه ٔ تنوخی معری. شاعر لغوی. وی در فنون ادب استاد بود و نحو و لغت را در معره از پدر خویش و به حلب از محمدبن عبداﷲ سعد نحوی فرا گرفت و ابن خلکان گوید: او را تصانیف کثیره ٔ مشهوره و رسائل ماثوره است و از نظم او راست: لزوم مالایلزم در پنج جزء یا نزدیک آن و نیز او راست: سقطالزند که خود او را شرح کرده و «ضوءالسقط» نامیده است و نیز شنیده ام که کتابی دارد موسوم به الایک والغصون و آن معروف است به «الهمزهو الردف » و نیز او را در ادب نزدیک صد جزء است. او علامه روزگار خویش بود و ابوالقاسم علی بن محسن تنوخی و خطیب ابوزکریای تبریزی از وی ادب فراگرفتند. ولادت او به روز جمعه 27 ربیع الاول سال 363 هَ. ق. به معره بود و در اول سال 67 هَ. ق. به آبله نابینا شد و آنگاه که از تصنیف کتاب لامع غریری در شرح شعر متنبی فارغ شد و مردم آن کتاب نزد وی خواندند وصف او در افواه افتاد و ابوالعلا در این وقت گفت: گوئی متنبی با چشمی غیب بین در این بیت نظر بمن داشته است که گفت:
انا الذی نظر الاعمی الی ادبی
و اسمعت کلماتی من به صمم.
و نیز او راست: اختصار دیوان ابی تمام و شرح آن که آنرا به نام «ذکری حبیب » خوانده است. و نیز شرح دیوان بحتری و آنرا «غیث الولید» و شرح دیوان متنبی و آنرا اسم «معجز احمد» داده است و در غریب اشعار شعرای مذکور و معانی آن آنچه از دیگران برده اند و اعتراضاتی که بر اشعار آنان شده است و امثال آن سخن رانده است و کرتی در سال 398 هَ. ق. و نوبت دیگر در 399 هَ. ق. به بغداد رفت و یکسال و هفت ماه بدانجا اقامت کرده و سپس بمعره بازگشته و در خانه ٔ خویش انزوا گزیده و به تصنیفات خود شروع کرده است و در این وقت طلبه ٔ ادب از آفاق روی بدو کردند و علما و وزراء و بزرگان با اوبمکاتبه پرداختند و او خود را رهین المحبسین میخواندو از دو محبس خانه و نابینائی خویش اراده میکرد و مدت چهل و پنج سال از تناول گوشت ابا داشت و در این امر به رای حکمای متقدم میرفت چه آنان از ذبح حیوان وتعذیب آن پرهیز میکردند و او از یازده سالگی بگفتن شعر آغاز کرد و از ابیات او در لزوم مالایلزم است قطعه ٔ ذیل:
لاتطلبن باله لک رتبه
قلم البلیغ بغیر جد مغزل
سکن السماکان السماء کلاهما
هذا له رمح و هذا اعزل.
و وفات او بشب جمعه ٔ سوم یا دویم شهر ربیعالاول و بقولی سیزدهم آن ماه در سال 449 هَ. ق. به معره بود و گویند او وصیت کرد که بیت ذیل را بر سنگ قبر او حک کنند:
هذا جناه ابی علی و ماجنیت علی احد.
و ابن خلکان گوید: این نیز متعلق باعتقاد حکماست چه آنان گویند ایجاد وآوردن آدمی بدین جهان جنایتی است بر او چه او معرض حوادث و آفات خواهد شد. و بیماری او سه روز بیش نکشید و به روز چهارم درگذشت و جز بنی اعمام وی کسی نزد او نبود و به روز سوم گفت آنچه گویم بنویسید و آنان قلم ها و دوات ها حاضر آوردند و پراکنده هائی گفت. قاضی ابومحمد عبداﷲ تنوخی که حاضر بود گفت خدای شما را در عزای او اجر جزیل دهاد مرد مرده است و شاگرد او ابوالحسن علی بن همام پس از مرگ او وی را قطعه ٔ ذیل رثاگفت:
ان کنت لم ترق الدماء زهاده
فلقد ارقت الیوم من جفنی دما
سیرت ذکرک فی البلاد کأنه
مسک فسامعه تضمخ او فما
و اری الحجیج اذا ارادوا لیله
ذکراک اخرج فدیه من احرما.
و یاقوت گوید: جد او سلیمان قاضی معره بود وسپس قضاء حمص داشت و در حمص به سال 290 هَ. ق. وفات کرد و ابوبکر محمد عم ابی العلا قائم مقام او شد و پس از او ابومحمد عبداﷲ پدر ابوالعلا جای او گرفت و اونیز به حمص به سال 377 هَ. ق. درگذشت. ابوالمجد محمدبن عبداﷲ برادر مهتر ابی العلاء نیز شاعر بود و ابوالمجد ثانی برادر ابی العلاءکه عماد در خریده ذکر او آورده است و گوید: پسر او قاضی ابوالیسر کاتب مرا حکایت کرد که او فاضل و ادیب و فقیه بر مذهب شافعی و تا دخول افرنج بمعرّه در 492 هَ. ق. قضاء معره داشت سپس به شیزر شد و زمانی بدانجا میزیست و بعد از آن به حماه رفت تا محرم سنه ٔ 523 هَ. ق. بدانجا درگذشت. و مولد او به سال 440 هَ. ق. بوده است و او را دیوان و رسائلی است ونیز از این خاندان است ابوالیسر شاکربن عبداﷲبن محمدبن ابی المجدبن عبداﷲبن سلیمان و او بگفته ٔ عماد، کاتب انشاء نورالدین محمود زنگی بود و پس از استعفای وی عماد مذکور جای وی گرفت و نیز از این دوده است قاضی ابومسلم وادع بن عبداﷲبن محمدبن عبداﷲبن سلیمان و نیز ابوعدی نعمان بن ابی مسلم وادع و ابوسهل عبدالرحمن بن مدرک بن علی بن محمدبن عبداﷲبن سلیمان و از شعر اوست:
و لما سألت القلب صبراً عن الهوی
و طالبته بالصدق وهو یروغ
تیقنت منه انه غیر صابر
و ان ّ سلواً عنه لیس یسوغ
فان قال لااسلوه قلت صدقتنی
و ان قال اسلو عنه قلت دروغ.
و برادر او ابوالمعالی صاعدبن مدرک بن علی بن محمدبن عبداﷲبن سلیمان شاعر. گویند ابوالعلا هواخواهی متنبی کردی و او را بر بشار و ابی نواس و ابی تمام فضیلت نهادی و سید مرتضی متنبی را دشمن داشتی روزی در محضر مرتضی ذکر متنبی میرفت و سید مرتضی عیوب او برمیشمرد وتنقیص میکرد.معری گفت اگر متنبی را، جزاین قصیده که به مصراع: «لک یا منازل فی القلوب منازل » آغاز میشود، نبود نمودن فضل او را بسنده و کافی بود سید مرتضی چون این بشنید به خشم شد و فرمود تا او را کشکشان از مجلس بیرون بردند و سید روی بحضار کرده گفت: مقصود این کور را از ذکر این قصیده دانستید؟گفتند سید نقیب بهتر داند. گفت از این قصیده مراد او این بیت است:
و اذا اتتک مذمتی من ناقص
فهی الشهاده لی بانی کامل.
او در دین خویش متهم و بمذهب براهمه میرفت و افساد صورت را ناروا میشمرد و گوشت نمی خوردو ایمان به رسل و بعث و نشور نداشت و هشتاد و چند سال عمر یافت و چهل و پنج سال از خوردن گوشت امتناع جست. گویند وقتی بیمار شد و طبیب او را جوجه ٔ مرغ تجویز کرد چون نزد وی آوردند آنرا به دست بپسود و گفت چون ترا ضعیف یافتند، در نسخه های طبی خوردن تو تجویز کردند لکن از شیربچه نامی نبردند و یاقوت گوید: در اشعار او اموری که از سوء اعتقاد و نحله و مستند او حکایت کند بسیار است. و غرس النعمه ابوالحسن الصابی گوید: ابوالعلا مدت چهل و پنج سال از خوردن گوشت و تخم مرغ بازایستاد و ایذاء و ایلام حیوان را حرام شمرد و بروئیدنیها اکتفا کرد. و جامه درشت پوشید و روزه بروزه پیوست. ابوزکریا گوید: روزی معری به من گفت اعتقاد تو چیست ؟ در دل گفتم کنون عقیده ٔ معری را خواهم دانست. گفتم من شاک و مرتابی بیش نیستم. گفت شیخ تو نیز مثل تو است. و ابن خلکان در ترجمه ٔ احمدبن یوسف منازی آورده است که وی نزد ابوالعلا رفت و ابوالعلا شکایت میکرد که مردمان مرا آزار میکنند احمد گفت آنانرا با تو چکار که دنیا را بدیشان واگذاشته ای. ابوالعلا گفت و آخرت را نیز. و باز یاقوت گوید: قاضی ابویوسف عبدالسلام قزوینی گوید معری بمن گفت من در عمر خویش هیچکس را هجا نگفته ام، گفتم راست گوئی مگر انبیا علیهم السلام را و رنگ گونه ٔ او بگردید. و ابوزکریا گوید: چون ابوالعلا بمرد هشتاد و چهار رثا بر قبر او خواندندو از جمله ابیات علی بن همام است. و از گفته های ابوالعلاء است:
ضحکنا و کان الضحک منا سفاهه
و حق لسکان البسیطه ان یبکوا
یحطمنا صرف الزمان کأننا
زجاج ولکن لایعاد لنا سبک.
و نیز او راست:
فلاتشرف بدنیا عنک معرضه
فما التشرف بالدنیا هو الشرف
واصرف فؤادک عنها مثلما انصرفت
فکلنا عن مغانیها سینصرف
یا ام دفر لحاک اﷲ والده
فیک الخناء و فیک البؤس و السرف
لو انک العرس اوقعت الطلاق بها
لکنک الام ما لی عنک منصرف.
ابومنصور ثعالبی در یتیمه گوید که ابوالحسن دلفی مصیصی شاعر گفت: در معرهالنعمان یکی از شگفتیهای عالم را دیدم و او شاعری ظریف بود که شطرنج و رند (شاید نرد) میباخت و مرد هر فنی از جد و هزل بود و ابوالعلاء کنیت داشت و میگفت من سپاس دارم خدایرا بر نابینائی خویش چنانکه دیگران شکر او گویند بر بینائی خود. و گوید روزی در محضر او بودم و او در جواب نامه ٔ یکی از رؤسا ابیات ذیل املا کرد:
وافی الکتاب فاوجب الشکرا
فضممته و لثمته عشرا
و فضنضته و قراتُه فاذا
اجلی کتاب فی الوری یقراء
فمحاه دمعی من تحدره
شوقا الیک فلم یدع سطراً.
و نیز از اشعار خویش قطعه ٔ ذیل، مرا برخواند:
لست ادری ولا المنجم یدری
ما یرید القضاء بالانسان
غیر انی اقول قول محق
قدیری الغیب فیه مثل العیان
ان من کان محسنا فابکیه (؟)
لجمیل عواقب الاحسان.
ابوزکریای تبریزی شاگرد ابوالعلاء گوید: چندین سال در خدمت ابی العلا تلمذ میکردم. روزی در مسجد معرهالنعمان نزد وی بودم و یکی از تصانیف او را بر وی قرائت میکردم و سالها بود که هیچکس ازمردم تبریز بدین شهر نیامده بود در این وقت ناگهان یکی از همسایگان من به تبریز برای نماز به مسجد درآمد و من او را بدیدم و بشناختم و سخت شاد شدم. ابوالعلا گفت چه رسید ترا؟ ماجری بگفتم گفت برخیز و با وی سخن گوی گفتم اجازت فرمای تا سبق بپایان رسد. گفت برخیز من منتظر تو خواهم نشست. برخاستم و نزد همشهری خویش شدم و به زبان آذری دیری با یکدیگر سخن گفتیم و هرچه خواستم از وی بپرسیدم. چون بازگشتم ابوالعلا گفت این چه زبانی است ؟ گفتم این زبان آذربایجان است. گفت من این زبان ندانم و فهم نکنم لکن آنچه با هم گفتیدمن حفظ کردم. و همه ٔ الفاظ ما بی زیاده و نقصان تکرار کرد و همسایه ٔ مرا سخت شگفت آمد و گفت چگونه سخنانی را که معنی آن نداند از بر کرد. و از گفته های او است:
اسالت اتی الدمع فوق اسیل
و مالت لظل بالعراق ظلیل
ایا جارهالبیت الممنع اهله
غدوت و من لی عندکم بمقیل
لغیری زکوه من جمال و ان تکن
زکوه جمال فاذکری ابن سبیل
و ارسلت طیفا خان لمّا بعثنه
فلاتثقی من بعده برسول
خیالاً ارانا نفسه متجنبا
وقد زار من صافی الوداد وصول
نسیت مکان العقد من دهش النوی
فعلقته من وجنه بمسیل
وکنت لاجل البین شمس غدیه
و لکنها للبین شمس اصیل
اسرت اخانا بالخداع و انه
یعد اذا شتدالوغی بقبیل
فان تطلقیه تملکی شکرقومه
وان تقتلیه توخذی بقتیل
وان عاش لاقی ذله و اختیاره
وفات عزیزلاحیاه ذلیل
وکیف یجر الجیش یطلب غاره
اسیر بمجرورالذیول کحیل.
و از شعر اوست در لزوم مالایلزم:
یا محلی علیک منی سلام
سوف امضی و ینجز الموعود
فلجسمی الی التراب هبوط
و لروحی الی الهواء صعود
و علی حالها تدوم اللیالی
فنحوس لمعشر و سعود
اترجون ان اعود الیکم
لاترجوا فاننی لااعود.
اری جیل التصوف شرّ جیل
فقل لهم و اهون بالحلول
اقال اﷲ حین عبدتموه
کلوا اکل البهائم وارقصوا لی.
و گفته اند که ابوالعلا عبارات ذیل را نظیره ٔ قرآن ساخت:
اقسم بخالق الخیل
والریح الهابه بلیل
بین الشرط و مطالع سهیل
ان الکافر لطویل الویل
وان العمر لمکفوف الذیل
اتق مدارج السیل
وطالع التوبه من قبیل
تنج و ما اخالک بناج.
و هم گفته است:
اذلت العائذه اباها
واصاب الوحده و رباحا
واﷲ بکرمه اجتباها
اولاها الشرف بماحباها
ارسلا الشمال وصباها
ولایخاف عقباها.
و گفته است:
ماجار شماسک فی کلمه
ولایهودیک بالطامع
والطیلسان اشتق فی لفظه
من طلسهالمبتکر الخامع
والقس خیرلک فیما اری
من خاطب یخطب فی جامع.
و هم او راست:
قالوا فلان جید فاجبتهم
لاتکذبوا مافی البریه جید
فغنیهم نال الغناء ببخله
وفقیر هم بصلوته یتصید.
و یاقوت گوید: مردم را در امر ابی العلاء آراء مختلف است، برخی او را زندیق دانند و سخنانی چنانکه قبلاً گفتیم بدو نسبت کنند و بعضی گویند او زاهدی عابد و قانع بود و نفس خویش بریاضت و خشونت و اکتفاء بهرچه کمتر از دنیا و اعراض از اعراض آن میداشت. و ابوالیسرشاکربن عبداﷲبن سلیمان المعری گوید: مستنصر خلیفه ٔ فاطمی وقتی آنچه در بیت المال معرّه از حلال بود بدو بخشید و او هیچ نپذیرفت و گفت:
کانما غایه لی من غنی
فعد عن معدبن اسوان
سرت برغمی عن زمان الصبی
یعجلنی وقتی و اکوانی
صد ابی الطیب لما غدا
منصرفا عن شعب بوان.
و هم گفت:
لااطلب الارزاق والََ -
مولی یفیض علی ّ رزقی
ان اعط بعض القوت اء-
-َلم ان ّ ذلک ضعف حقی.
و باز ابوالیسر گوید که: حساد او را بقول به تعطیل تهمت میکردند و شاگردان ابوالعلاء و دیگران ابیاتی متضمن الحاد به قصد هلاک او میساختند و بوی نسبت میکردند. ابوالعلا خود در این معنی گوید:
حاول اهوانی قوم فما
واجهتم الا باهوان
یخرسونی بسعایا تهم
فغیروا نیه اخوانی
لواستطاعوا لوشوا بی الَ
مریخ فی الشهب و کیوان.
و نیز در این باب گوید:
غریت بدمی امه
و بحمد خالقهاغریت ُ
و عبدت ربی ما استطعَ
َت و من بریته بریت
و فرتنی الجهال حا
سده علی و ما فریت
سعروا علّی فلم اَحَ
س و عندهم انی هریت.
و از اشعاری که دلالت برسوء عقیدت او کند قطعات ذیل است:
الافانعموا واحذروا فی الحیاه
ملمّا یسمی زوال النعم
اتوکم باقوالهم و الحسام
یسد به زاعم ما زعم
تلوا باطلا و جلوا صارماً
وقالوا صدقنا فقلنا نعم
زخارف ما ثبتت فی القلو
ب عمّی علیکم بهن المعّم.
و هم گوید:
فقد طال العناء فکم تعانی
سطوراً عاد کاتبها بطمس
دعاموسی و زال و قام عیسی
و جاء محمد بصلوه خمس
وقیل ّ یجی ُٔ دین غیر هذا
فاودی الناس بین غد و امس
اذاقلت المحال رفعت صوتی
وان قلت الیقین اطلت همسی.
و نیز:
وجدت الشرع تخلقه اللیالی
کما خلق الرداء الشرعبی ُّ
هی العادات یجری الشیخ منها
علی شیم تعودها الصبی ُّ
و اشوی الحق رام مشرقی
و لم یرزقه آخر مغربی
فذا عمر یقول و ذا سواه
کلاالرجلین فی الدعوی غبی ُ.
و نیز او راست:
اذا ما ذکرنا آدما و فعاله
و تزویج بنتیه لابنیه فی الدنی
علمنا بان الخلق من اصل ریبه
و ان جمیع الناس من عنصر الزنا.
و در رساله ٔ غفران گوید: آنگاه که عمربن الخطاب اهل ذمه را از جزیرهالعرب نفی کرد این امر بر آنان گران و ناگوار بود و مردی از یهود خیبر موسوم به سمیربن ادکن در این معنی گفت:
یصول ابوحفص علینا بدره
رویدک ان المرء یطفو و یرسب
مکانک لاتتبع حموله ماقط
لتشبع ان الزاد شی ٔ محبب
فلو کان موسی صادقا ما ظهرتم
علینا و لکن دوله ثم تذهب
و نحن سبقناکم الی المین فاعرفوا
لنارتبه البادی الذی هو اکدب
مشیتم علی اثارنا فی طریقنا
و بُغْیتُکم فی ان تسودواو ترهبوا.
و هم گوید:
و هیهات البریه فی ضلال
وقد نظر اللبیب لما اعتراها
تقدم صاحب التوریه موسی
و اوقع فی الخسار من اقتراها
فقال رجاله وحی اتاه
و قال الناظرون بل افتراها
و ما حجی الی احجار بیت
کؤس الخمر تشرب فی ذراها
اذا رجع الحلیم ال حجاه
تهاون بالمذاهب و ازدراها.
و نیز گوید:
خذالمرآه و استخبر نجوماً
تمربمطعم الاری المشور
تدل علی الحمام بلا ارتیاب
و لکن لاتدل علی النشور.
و او راست:
هفت الحنیفه و النصاری ما اهتدوا
و یهود حارت و المجوس مضلله
اثنان اهل الارض ذو عقل بلا
دین و آخر دیّن ِ لاعقل له.
و نیز گوید:
ان الشرائع القت بیننا احنا
و اورثتنا افانین العداوات.
و ما ابیحت نساءالروم عن عرض
للعرب الا باحکام النبوات.
و هم گوید:
تناقض مالنا الاالسکوت له
و ان نعوذ بمولانا من النار
ید بخمس مئین عسجداً فدیت
ما بالها قطعت فی ربع دینار.
و نیز گوید:
عقول یستخف بها سطور
ولایدری الفتی لمن الثبور
کتاب محمد و کتاب موسی
و انجیل ابن مریم و الزبور.
و نیز گوید:
صرف الزمان مفرق الالفین
فاحکم الهی بین ذاک و بینی
انهیت عن قتل النفوس تعمداً
و بعثت انت لقتلها ملکین
و زعمت ان لها معاداثانیا
ما کان اغناها عن الحالین.
و نیز گوید:
اذا کان لایحظی برزقک عاقل
و ترزق مجنوناو ترزق احمقا
فلا ذنب یا رب السماء علی امری ٔ
رای منک مالا یشتهی فتزندقا
و نیز گوید:
فی کل امرک تقلید تدین به
حتی مقالک ربی واحد احد
وقد امرنابفکر فی بدائعه
فان تفکر فیه معشر لحد
لولا التنافس فی الدنیا لما وضعت
کتب التناظر لا المغنی و لا العمد.
و نیز گوید:
قلتم لنا خالق قدیم
صدقتم هکذا نقول
زعمتموه بلا زمان
ولا مکان الا تقولوا
هذا کلام له خبی
معناه لیست لکم عقول.
و هم گفته است:
دین و کفر و انباء تقال و فر
قان ینص و توراه و انجیل
فی کل جیل اباطیل ملفقه
فهل تفرد یوما بالهدی جیل.
و نیز او راست:
الحمدﷲ قد اصبحت فی لجج
مکابداً من هموم الدهر قاموساً
قالت معاشر لم یبعث الاهکم
الی البریه عیساها و لاموسا
و انما جعلوا الرحمن مأکله
وصیرو دینهم للملک ناموساً
و لو قدرت لعاقبت الذین بغوا
حتی یعود حلیف الغی مغموساً.
و هم گوید:
و لاتحسب مقال الرّسل حقا
و لکن قول زور سطروه
و کان الناس فی عیش رغید
فجأوا بالمحال فکدروه
و گویند آنگاه که ابونصربن ابی عمران داعی الدعاه مصر این بیت ابوالعلا بشنید که گوید:
غدوت مریض العقل و الرای فالقنی
لتخبر انباءالعقول الصحائح.
گفت: من آن مریض عقل و رایم و اینک به استشفاءبتو توسل کنم مرا شفا بخش. و مکاتبات بسیار میان آندو درپیوست و در آخر ابونصر او را به حلب خوانده و وعده کرد از بیت المال او را نصیبی بخشد و چون ابوالعلابدانست که مراد از این احضار قتل یا اسلام اوست خود را مسموم کرده بکشت. یاقوت گوید: چون بر این قصه واقف شدم خواستم بر صورت آن مکاتبات آگاه گردم و مجلدی لطیف در چند رساله از ابونصر هبهاﷲبن موسی بن ابی عمران خطاب به معری و پاسخهای آن از جانب معری بدست آمد.و «ان اسئله و اجوبه » را درمعجم الادبا ملخصاً آورده است. بدانجا مراجعه شود. آنگاه که صالح بن مرداس صاحب حلب، معرهالنعمان را محاصره کرد و منجنیق ها بر قلعه برافراشت. مردم معره که تاب مقاومت با سپاه او نداشتند به ابوالعلا متوسل شدند و کار را به رای و تدبیر او تفویض کردند و شیخ از یکی از دروازه های معرهالنعمان در حالی که دست در دست عصاکشی داشت بیرون شد صالح ویرا از دور بدید و گفت او ابوالعلاست او را نزد من آرید. و چون ابوالعلا نزدیک رسید، سلام کرد و گفت: اَلامیر اطال اﷲ بقاه کالنهار الماتع قاظ وسطه طاب ابرده او کالسیف القاطع لان متنه و خشن حداه خذ العفو و امر بالعرف و اعرض عن الجاهلین. صالح در جواب گفت: لاتثریب علیکم الیوم قد وهبت لک المعره و اهلها. و امر برکندن خیام و باز کردن منجنیق ها داد و محاصره برداشت وابوالعلا بازگشت و میگفت:
نجّی المعره من براثن صالح
رب یداوی کل داء معضل
ما کان لی فیها جناح بعوضه
اﷲ الحفهم جناح تفضل.
و این قصه نوع دیگر نیز روایت کرده اند و آن این است که به روز جمعه در مسجد جامع معره، زنی فریاد برداشت که صاحب میخانه متعرض من گشت و مرا بمیخانه کشیدن خواست مردم از جامع بجماعت بیرون شدند و میخانه را ویران کردند و تا چوب و تیر آن بغارت ببردند. و اسدالدوله در این وقت در نواحی صیدا بود و این آگاهی بدو رسید و او بنصیحت وزیر خویش تا درس ابن الحسن الاستاد، هفتاد تن از مردم معره را بازداشت و هزار دینار جریمت بر ایشان نوشت و شیخ ابوالعلاء معری نزد اسدالدوله صالح که در این وقت در خارج معره بود شد و گفت: مولانا السید الاجل اسدالدوله و مقدمهاو ناصحها کالنهارالماتع اشتد هجیره و طاب ابراده و کالسیف القاطع لان صفحه و خشن حداه خذ العفو وامر بالمعروف و اعرض عن الجاهلین. صالح گفت: ای شیخ من آنانرا بتو بخشیدم و ابوالعلا بازگشت و پس از آن این قطعه بسرود:
تغیبت فی منزلی برهه
ستیرالعیون فقید الحسد
فلما مضی العمر الا الاقل
وحم لروحی فراق الجسد
بعثت شفیعا الی صالح
و ذاک من القوم رای فسد
فیسمع منی سجع الحمام
و اسمع منه زئیر الاسد
فلا یعجبنی هذا النفاق.
فکم نفقت محنه ماکسد.
و صفدی گوید: ابوالعلا بطرابلس شد و بدانجا کتبی وقف بود وی از آن کتب تمتع فراوان برگرفت و از آنجا بلاذقیه رفت و با راهبی عالم به اقاویل فلاسفه مصاحبت کرد و از سخنان آن راهب شکوکی در عقیدت او راه یافت و اشعار متضمن الحاد و کفر او در اثر مصاحبت آن راهب است. ناصرخسرو علوی در سفرنامه ٔ خویش گوید: در آن شهر (معرهالنعمان) مردی بود که وی را ابوالعلاء معری می گفتند نابینا بود و رئیس شهر او بود. نعمتی بسیار داشت و بندگان و کارگذاران فراوان.و خود همه شهر او را چون بندگان بودند و خود طریق زهد پیش گرفته بود، گلیمی پوشیده و در خانه نشسته نیم من نان جوین را به نه گرده کرده، شبانه روز بگرده ای قناعت کند و جز آن هیچ نخورد و من این معنی شنیدم که در سرای باز نهاده است و نواب و ملازمان او کار شهرمیسازند مگر بکلیات که رجوعی به او کنند و وی نعمت خویش را از هیچکس دریغ ندارد و خود صائم الدهر قائم اللیل باشد و بهیچ شغل دنیا مشغول نگردد و این مرد در شعر و ادب بدرجه ای است که افاضل شام و مغرب و عراق به فضل و علم وی مقرند و کتابی ساخته آنرا الفصول و الغایات نام نهاده و سخنها آورده است مرموز و مثلها به الفاظ فصیح و عجیب که مردم بر آن واقف نمیشوند مگربر بعضی اندک و نیز آن کسی که بر وی خواند، چنانکه او را تهمت کردند که تو این کتاب بمعارضه ٔ قرآن کرده ای. و پیوسته زیادت از دویست کس از اطراف نزد وی شعرو ادب خوانند و شنیدم که او را زیادت از صدهزار بیت شعر باشد کسی از وی پرسید که ایزد تبارک و تعالی اینهمه مال و نعمت ترا داده است چه سبب است که مردم رامیدهی و خویشتن نمیخوری جواب داد که مرا بیش از این نیست که میخورم و چون من آنجا رسیدم این مرد هنوز در حیات بود - انتهی. و در تذکره ٔ دولتشاه سمرقندی آمده است که: امیر القائم بامراﷲ عباسی او را اعزاز نمودی و مربی او بودی. در خاندان عباسی ابوالعلاء را قصاید است. حکایت کنند که ابوسعید رستمی شاگرد ابوالعلاء بود و ابوسعید از اکابر و اعیان فضلا و شعر است. و در نهایت حال ابوالعلا نابینا شد و او را ابوالعلاء ضریر بدان سبب گویند. هرگاه ابوالعلا مدحی جهت خلیفه انشا کردی ابوسعید رستمی قائد او شده او را مجلس خلیفه آوردی و دارالخلافه را دروازه ها چنان بلند بودی که علمداران بدانجا علم خم ناکرده درآوردندی. هرگاه ابوسعید رستمی ابوالعلا را بدروازه رسانیدی، گفتی: خم شو.ابوالعلا پشت خم کردی و خلیفه و ارکان دولت خندان شدندی و ابوالعلا گفتی احسنت زهی شاگرد خلف. و معّری این قطعه در نابینائی خود و نکوهش اهل دنیا گفت:
ابا العلأبن سلیمانا
عماک قد اولاک اِحْسانا
انک لو ابصرت هذا الوری
لم یر انسانک انسانا.
الا انما الایام ابناء واحد
وهذی اللیالی کلها اخوات
فلا تطلبن من عند یوم و لیله
خلاف الذی مرت به سنوات.
من راعه سبب اوهاله عجب
فلی ثمانون حولا لا اری عجبا
الدهر کالدهر والایام واحده
والناس کالناس و الدنیا لمن غلبا.
و او راست: کتاب لزوم مالایلزم در 120 کراسه و کتاب راحهاللزوم در شرح لزوم مالایلزم صد کراسه. دیوان مشهور به سقطالزند. و صدرالأفاضل قاسم بن حسین خوارزمی را بر آن شرحی است. کتاب الفصول و الغایات. کتاب خطب الخیل و در آن به زبان خیل سخن رانده است. کتاب خطبهالفصیح و تفسیر آن. کتاب المواعظ السنیه در15 کراسه. کتاب القائف.به اسلوب کلیله و دمنه در 60 کراسه و آن ناتمام مانده است.کتاب منارالقائف در ده کراسه و آن شرح کتاب القائف است. کتاب خماسیه الراح. ملقی السبیل در مواعظ.مبهج الاسرار. رسائل المعونه. تاج الحره. جامعالاوزان الخمسه. رساله الصاهل و الشاحج. رساله الملائکه. رسالهالسندیه. رساله الغفران. رساله العروض. رساله المنیح. رساله الاغریض. کتاب خادمهالرسائل. نظم السور. الحقیرالنافع فی النحو. اختصار دیوان بحتری. شرح شواهد جمل زجاجی موسم به عون الجمل و آن ناتمام مانده است. کتاب الشاذن یا کتاب السادن در بیست کراسه و آن در ذکر غریب کتاب الفصول و الغایات است. کتاب اقلیدالغایات در ده کراسه. کتاب الایک والغصون. تضمین الای و آن چهارصد کراسه است. کتاب تفسیر الهمزه والردف. کتاب سیف الخطبه در دو جزء. کتاب نشر شواهرالجمهره و آن سه جزء است و ناتمام مانده است. کتاب دعاء و حرزالخیل. کتاب مجدالانصار فی القوافی.کتاب دعاء ساعه. وقعه یا رقعهالوعظ. کتاب سجعالحمائم و آن چهار جزء است در سی کراسه. کتاب زجرالنابح. کتاب متعلق بزجر النابح موسوم به بحرالزجر. کتاب الجلی و الجلی و شاید مصحف الحلی الحلبی باشد چه این کتاب را به نام ابن الحلی از مردم حلب کرده است. کتاب السجعالسلطانی. کتاب سجعالفقیه. کتاب سجعالمضطرین. کتاب ذکری حبیب در غریب شعر ابی تمام. کتاب عبث الولید فیما یتصل بشعرالبحتری. کتاب الریاش المصطفی. کتاب شرف السیف و آنرا به نام نوشتکین دزبری کرده است. کتاب تعلیق الجلیس معروف به جمل. کتاب اسعاف الصدیق. کتاب قاضی الحق. کتاب الطل الطاهری. کتاب مختصر افتحی. کتاب فی الرسائل الطوال. کتاب رسل الراموز. کتاب المواعظ الست.کتاب ضوءالسقط تفسیر غریب سقطالزند. کتاب دعاء الایام السعبه. کتاب رساله علی لسان ملک الموت. کتاب بعض فضائل امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام. کتاب ادب العصفورین. کتاب سجعات العشر. کتاب شرح سیبویه در پنجاه کراسه و آن ناتمام مانده است. ظهیرالعضدی یتصل بالکتاب العضدی فی النحو. رساله الفرض. کتاب رسائل قصار. کتاب عظات السور. کتاب الراحله. کتاب استغفر و استغری. کتاب یعرف بالرسالهالحفیه. کتاب مثقال النظم فی العروض. کتاب اللامع العزیزی. و گویند او را کتب دیگری در عروض و شعر بوده است که پاره ای ناتمام و بعضی تمام است و حسین بن عبداﷲبن احمد معروف به ابن ابی حصینهالمعری در رثاء ابی العلاء گوید در قصیده ای طویله و از آن قصیده است:
العلم بعد ابوالعلاء مضیع
والأرض خالیه الجوانب بلقع
اودی و قد ملأ البلاد غرائبا
تسری کما تسری النجوم الطلع
ما کنت اعلم وهو یودع فی الثری
ان الثری فیه الکواکب تودع
جبل ظننت و قد تزعزع رکنه
ان ّ الجبال الراسیات تزعزع
و عجبت ان تسع المعره قبره
و یضیق بطن الأرض عنه الاوسع
لو فاضت المهجات یوم وفاته
مااستکثرت فیه فکیف الادمع
تتصرّم الدنیا و یأتی بعده
امم و انت بمثله لاتسمع
لاتجمع المال العتیدو جُد به
من قبل ترکک کل شی ٔ تجمع
و ان استطعت فسر بسیرهاحمد
تأمن خدیعه من یضر و یخدع
رفض الحیات و مات قبل مماته
متطوّعاً بأبر ما یتطوع
عین تسهد للعفاف و للتقی
ابداً و قلب للمهیمن یخشع
شیم تجمله فهن لمجده
تاج و لکن بالثناء یرصع
جادت ثراک اباالعلا غمامه
کندی یدیک و مزنه لاتقلع
ماضیع الباکی علیک دموعه
ان ّ البکاء علی سواک مضیع
قصد تک طلاب العلوم و لا اری
للعلم بابا بعد بابک یقرع
مات النهی و تعطلت اسبابه
وقضی العلا والعلم بعدک اجمع.

ابوالعلاء. [اَ ب ُ ل ع َ] (اِخ) معاذبن عوذاﷲ البصری. از روات است.

ابوالعلاء. [اَ ب ُ ل ع َ] (اِخ) مطر. از روات است.

ابوالعلاء. [اَ ب ُ ل ع َ] (اِخ) مسیب بن رافع. از روات حدیث است.

ابوالعلاء. [اَ ب ُ ل ع َ] (اِخ) الطبیب. طبیبی بروزگار بویهیان و مصاحب ملوک آل بویه در سفر و حضر آنان. و ظاهراً بزمان سلطان الدوله در شیراز میزیسته است. رجوع به تاریخ الحکماء قفطی چ لیپزیک ص 411 شود. ظاهراً این طبیب پس از بویهیان بخدمت سلاطین غزنوی پیوسته است و بزمان مسعود با یعقوب دانیال سمت طبیب خاصه و منادمت مسعود داشته و واسطه ٔ پیغام مسعود به امراء و بزرگان وقت بوده است. رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب ص 60 و 234 و 517 و 518 و 519 و 608 و 610 شود.

ابوالعلاء. [اَ ب ُ ل ع َ] (اِخ) صلهبن زفر. از روات حدیث است.

ابوالعلاء. [اَ ب ُ ل ع َ] (اِخ) او را فدائیان در حدود سال 493 هَ. ق. بکشتند. رجوع به ص 364 حبیب السیر ج 1 شود.

ابوالعلاء. [اَ ب ُ ل ع َ] (اِخ) ابن زهربن محمدبن عبدالملک اندلسی. رجوع به ابن زهر... شود.

ابوالعلاء. [اَ ب ُ ل ع َ] (اِخ) احمدبن علی المثنی الموصلی. صاحب مسند. وفات او به سال 307 هَ. ق. بود. رجوع به حبیب السیر ج 1 ص 301 شود.

ابوالعلاء. [اَ ب ُ ل ع َ] (اِخ) احمدبن عبیداﷲبن حسن بن شقیرا. رجوع به احمد... شود.

ابوالعلاء. [اَ ب ُ ل ع َ] (اِخ) احمدبن عبداﷲ مقری. رجوع به احمد... شود.

ابوالعلاء. [اَ ب ُ ل ع َ] (اِخ) احمدبن عبداﷲبن سلیمان معری. رجوع به ابوالعلاء معری... شود.

ابوالعلاء. [اَ ب ُ ل ع َ] (اِخ) احمدبن صالح. رجوع به ابوالعلاء آبسکونی شود.

ابوالعلاء. [اَ ب ُ ل ع َ] (اِخ) ابن نمربن اسعد و بقولی سعد. ازروات حدیث است و ابواسحاق سبیعی از او روایت کند.

ابوالعلاء. [اَ ب ُ ل ع َ] (اِخ) ابن حسنویه. پس از آنکه بدربن حسنویه از جانب عضداﷲ بحکومت کردستان مستقر گشت ابوالعلاء و دیگر برادران خود را بکشت.

ابوالعلاء. [اَ ب ُ ل ع َ] (اِخ) ایوب بن مسکین. از او یزیدبن هارون روایت کند.

ابوالعلاء. [اَ ب ُ ل ع َ] (اِخ) ابن اسحاق بن ابراهیم بن یزید. رجوع به ابن کرینب ابوالعلاء... شود. (قفطی ص 288 و 169).

ابوالعلاء. [اَ ب ُ ل ع َ] (اِخ) آبسکونی. احمدبن صالح بن محمدبن صالح تمیمی. محدّثی کثیرالحدیث. ابواحمد عبداﷲبن عدی از وی روایت کند. (انساب سمعانی ص 12 و 13).

ابوالعلاء. [اَ ب ُ ل ع َ] (اِخ) از روات حدیث است و سعیدبن عبدالرحمن از او روایت کند.

ابوالعلاء. [اَ ب ُ ل ع َ] (اِخ) (خواجه...) یکی از افاضل روزگار خویش معاصر سلطان سنجر. رجوع به حبیب السیر ج 1 ص 383 شود.

ابوالعلاء. [اَ ب ُ ل ع َ] (اِخ) از اصحاب ابن اخشید ابوبکر احمدبن علی بن معجور الاحشاد است. (ابن الندیم).

ابوالعلاء. [اَ ب ُ ل ع َ] (اِخ) رجوع به حبیب السیر ج 1 ص 368 شود.

ابوالعلاء. [اَ ب ُ ل ع َ] (اِخ) یکی از افاضل معروف دولت سلاجقه. او را با خطیرالملک وزیر محمودبن سنجر مقاوله ای است. رجوع به حبیب السیر ج 1 ص 383 شود.

ابوالعلاء.[اَ ب ُ ل ع َ] (اِخ) ادریس بن یعقوب. ملقب به مأمون. نهمین سلطان موحدی بمغرب از 626 تا 630 هَ. ق.

ابوالعلاء. [اَ ب ُ ل ع َ] (اِخ) ایوب قصاب. از روات حدیث است.

ابوالعلاء. [اَ ب ُ ل ع َ] (اِخ) صب-ح. از روات اس-ت. او از اب-ن بری-ده و از او عب-دالع-زی-زب-ن مسل-م روای-ت کن-د.

ابوالعلاء. [اَ ب ُ ل ع َ] (اِخ) داودبن عبداﷲ الاودی. از روات حدیث است.

ابوالعلاء. [اَ ب ُ ل ع َ] (اِخ) صاعدبن حسن بن عیسی اللغوی، مولیی بغدادی. او راست: کتاب فصوص. و رجوع به صاعد... شود.

ابوالعلاء. [اَ ب ُ ل ع َ] (اِخ) ششتری شاعر. او در مائه ٔ چهارم میزیسته است. لکن در تذکره های دسترس ما نام او نیامده است و ظاهراً منظور از ابوالعلا در بیت ذیل منوچهری مراد همین ابوالعلا ششتری باشد چه او را در ردیف شعرای فارسی زبان آورده است:
بوالعلاء و بوالعباس و بوسلیک و بوالمثل
آنکه آمد از نوایح وآنکه آمد از هری.
تنها در لغت نامه ٔ اسدی ابیات ذیل از او دیده میشود:
بیاورآنکه گواهی دهد ز جام که من
چهار گوهرم اندر چهار جای مدام
زمرد اندر تاکم عقیقم اندر غژب
سهیلم اندر خم آفتابم اندر جام.
ای... من ای... تو انجیره گذاری
سرگین خوری و قی کنی و باک نداری
ریچاله گری پیشه گرفتی تو همانا
بخیره [کذا] در شیر بری کامه برآری.

ابوالعلاء.[اَ ب ُ ل ع َ] (اِخ) سالم المرادی. از روات است.

ابوالعلاء. [اَ ب ُ ل ع َ] (اِخ) سالم. کاتب هشام بن عبدالملک. رجوع به سالم... شود.

ابوالعلاء. [اَ ب ُ ل ع َ] (اِخ) زید. معتمربن سلیمان از او روایت کند.

ابوالعلاء. [اَ ب ُ ل ع َ] (اِخ) زیاد. مولی بنی کلاب. او از حسن روایت کند.

ابوالعلاء. [اَ ب ُ ل ع َ] (اِخ) زهربن عبدالملک ایادی. رجوع به ابن زهر... شود.

ابوالعلاء. [اَ ب ُل ع َ] (اِخ) الخفاف. خالدبن طهمان. از روات است.

ابوالعلاء. [اَ ب ُ ل ع َ] (اِخ) بختیاربن مملان. رجوع به بختیار... شود.

ابوالعلاء. [اَ ب ُ ل ع َ] (اِخ) حیان بن عمیر. از روات حدیث است.

ابوالعلاء. [اَ ب ُ ل ع َ] (اِخ) حسن بن سوار. از روات حدیث است.

ابوالعلاء. [اَ ب ُ ل ع َ] (اِخ) حسن بن زید عطار. رجوع به حسن... شود.

ابوالعلاء. [اَ ب ُ ل ع َ] (اِخ) حسن بن احمدبن حسن بن احمدبن محمدبن سهل بن سلمه ٔ عطار از مردم شهر همدان. او در نحو و لغت و علوم قرآن و حدیث و زهد و نیکو طریقتی و تمسک به سنن، امام وقت خویش بود. وجوه قراآت به بغداد از حسین دبّاس و هم در اصفهان از دیگر قراآن بیاموخت و از ابوعلی حداد و ابوالقاسم بن بیان و نیز بخراسان از ابی عبداﷲ القراوی حدیث شنود و حفاظ و بزرگان حدیث از وی اخذ روایت کردند. سپس به مسقطالرأس خویش همدان بازگشت و تا پایان عمر وقت خویش بقرآن و حدیث حصر کرد. و بر دیگر حفاظ عصر در انساب و تواریخ و رجال برتری داشت. و در انواع علوم تصانیف کرد و کتاب جمهره را از بر داشت. و با اینهمه متصف بعفت بود و با کسان مراوده نداشت و هیچ مدرسه و تکیه ای نپذیرفت و درس بخانه ٔ خویش می گفت. وصیت او در آفاق و اقطار برفت و در دلهای خاص و عام منزلتش عظیم گشت و چون بر رهگذری میگذشت تا کودکان و جهودان باحترام وی برپای میخاستند و وی را دعا میگفتند و سنت را شعار خویش داشت و هیچگاه بی وضوء مس حدیث نکرد. مولد او 14 ذیحجه ٔ سال 488 هَ. ق. و وفات او در 81 سالگی بشب پنجشنبه 14 جمادی الاولی 569 هَ. ق. بود. و یافعی گوید او را در قراآت و حدیث تصانیفی است در مجلدات کثیره و از آن جمله است کتاب زادالمسافر در پنجاه مجلد. و رجوع به حسن... شود.

ابوالعلاء. [اَ ب ُ ل ع َ] (اِخ) جنیدبن العلاء. ابواسامه از او روایت کند.

ابوالعلاء. [اَ ب ُ ل ع َ] (اِخ) جمهان. از روات است.

ابوالعلاء. [اَ ب ُ ل ع َ] (اِخ) بردبن سنان از روات است.

ابوالعلاء. [اَ ب ُ ل ع َ] (اِخ) یزیدبن عبداﷲبن شخیر. رجوع به یزید... شود.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری