معنی ابراق در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

ابراق. [اَ] (اِخ) نام کوهی بمشرق جرجان. (مراصد الاطلاع). || نام کوهی به نجد.

ابراق. [اَ] (ع اِ) ج ِ بَرَق (معرب بَرَه). برَه ها.

ابراق. [اِ] (ع مص) برق افتادن بر کسی. رسیدن برق کسی را.زدن برق کسی را. || برداشتن ناقه دم خود را در اثر آبستنی. || ترسانیدن مردم. بیم کردن. توعید کردن. تهدید کردن. (زوزنی). || ریختن آب بر روغن زیت. || تندر و درخش آوردن آسمان. || برق افتادن. برق زدن. رعد و برق نمودن هوا. || گشادن زن روی خویش را. || درفشانیدن شمشیر را. || برانگیختن شکار را. || برآراستن زن خویشتن را. || برگ آوردن درخت. || ترک کردن کاری را. || قربان کردن گوسفند سیاه وسفید. || آبستنی نمودن ناقه بی آبستنی.

فرهنگ فارسی هوشیار

‎ درخش زدگی (درخش برق)، بیم دادن، خود آرایی: زن

فرهنگ فارسی آزاد

اِبْراق، برق زدن، درخشیدن،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر