معنی آیس در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

آیس. [ی ِ] (ع ص) ناامید. نومید. نمید. مأیوس. قانط. قنوط:
بود شخصی عالمی قطبی کریم
اندر آن منزل که آیس شد ندیم.
مولوی.
چونکه قبضی آیدت ای راهرو
آن صلاح تست آیس دل مشو.
مولوی.
عسر با یسر است هین آیس مباش
راه داری زین ممات اندر معاش.
مولوی.
لیک تو آیس مشو هم پیل باش
ور نه پیلی در پی تبدیل باش.
مولوی.
لیک خورشید عنایت تافته ست
آیسان را از کرم دریافته ست.
مولوی.
هم بر آن بو می تنند و میروند
هر دمی راجی ّ و آیس میشوند.
مولوی.
و آن در اصل آئس باشد.

فرهنگ معین

(یِ) [ع.] (ص فا.) مأیوس، ناامید.

فرهنگ عمید

مٲیوس، ناامید، نومید،

مترادف و متضاد زبان فارسی

دلسرد، مایوس، ناامید، نومید، وازده

فرهنگ فارسی هوشیار

نومید: مرد (اسم) ناامید شونده نومید مایوس. (بود شیخی عالمی قطبی کریم اندران منزل که آیس شد ندیم. ) جمع: آیسان: (لیک خورشید عنایت تافته است آیسان را از کرم دریافته است. )

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر