معنی آکل در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

آکل. [ک ِ] (ع ص، اِ) خورنده. ج، آکلین:
زآنکه تو هم لقمه ای هم لقمه خوار
آکل و مأکولی ای جان هوش دار.
مولوی.
- امثال:
دنیا آکل و مأکول است.
|| مَلِک. سلطان. پادشاه.

فرهنگ معین

(کِ) [ع.] (اِفا.) خورنده.

فرهنگ عمید

خورنده،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

پادشاه، خورنده

فرهنگ فارسی هوشیار

‎ خورنده، پادشاه (اسم) خورنده.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر