معنی آموز در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

آموز. (نف مرخم) در کلمات مرکبه چون بدآموز و خودآموز و غیره، مخفف آموزنده است:
سزد گر ز خویشان افراسیاب
بدآموز دارد دو دیده پرآب.
فردوسی.
نگار من که بمکتب نرفت و خط ننوشت
بغمزه مسئله آموز صد مدرس شد.
حافظ.
|| (ن مف مرخم) در دست آموز و جز آن، مخفف آموزیده یعنی آموخته است:
ای دل من زوبهر حدیث میازار
کاین بت فرهخته نیست هست نوآموز.
دقیقی.
دیگری را در کمند آور که ما خود بنده ایم
ریسمان در پا نباشد مرغ دست آموز را.
سعدی.
|| (اِمص) آموزش. عمل آموختن. تعلیم:
چو فارغ شد از پند و آموز مرد
ببستند پیمان و سوگند خورد.
شمسی (یوسف و زلیخا).

فرهنگ عمید

آموختن
آموزنده، یادگیرنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): بدآموز، خودآموز، دانش‌آموز، کارآموز، هنرآموز،
آموخته (در ترکیب با کلمۀ دیگر): دست‌آموز،
یاددهنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): ادب‌آموز،
(اسم مصدر) [قدیمی] آموختن، یاد گرفتن،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر