معنی آموخته در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
آموخته. [ت َ / ت ِ] (ن مف / نف) آمُخته. یادگرفته. متعلِّم. || فرهخته. مؤدَّب. || مدرَّب. دست آموز. رام شده.مأنوس. مربّی ̍. خوگر. خوگرفته. معتاد:
وزآن پس برفتند سیصد سوار
پس ِ بازداران همه یوزدار...
پلنگان و شیران آموخته
بزنجیر زرین دهان دوخته.
فردوسی (از فرهنگ نویسان).
روان گرد بر گرد اسپرغمی را
تَذَروان آموخته ماده و نر.
فرخی.
- آموخته شدن، خو گرفتن. عادت کردن. معتاد شدن.
- آموخته کردن، دست آموز کردن. عادت دادن به.
- مثل گنجشک آموخته، سخت مأنوس.
|| آمیخته.
یاد گرفته، تعلیم گرفته، مؤدب، فرهیخته، عادت کرده، دست آموز، مطیع. [خوانش: (تِ) (ص مف.)]
یادگرفته، تعلیمگرفته،
آنچه کسی یادگرفته باشد،
یاد گرفته، متعلم یاد گرفته، متعلم