معنی آماجگاه در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

آماجگاه. (اِ مرکب) آماج. نشانه گاه:
سرشک دیده برخسار تو فروبارد
هر آنگهی که بر آماجگاه او گذری.
عماره.
کند به تیر چو زنبورخانه سندان را
اگر نهند بر آماجگاه او سندان.
فرخی.
زمین هست آماجگاه زمان
نشانه تن ما و چرخش کمان.
اسدی.
برکند تیر تو زآنسان خاک در آماجگاه
برزگربرکنده پنداری به آماج و کلند.
سوزنی.
چو خاک آماجگاه تیر گشته.
نظامی.
|| نشانه. || میدانی که در آن نشانه نهند مشق و ورزش تیراندازی را:
واندر آماجگاه راه کند
تیر او اندر آهنین دیوار.
فرخی.
|| آنجا که شیار کنند. زمین شیاریده. || مجازاً، دنیا. ملک. سریر ملک:
چو الب ارسلان جان بجان بخش داد...
بتربت سپردندش از تاجگاه
نه جای نشستن بد آماجگاه.
سعدی.

فرهنگ معین

نشانه گاه، میدانی که نشانه را درآن قرار دهند برای تمرین تیراندازی. [خوانش: (اِمر.)]

فرهنگ عمید

آماج‌خانه، نشانه‌گاه، جای نشانۀ تیر، میدانی که در آن نشانه بگذارند برای تیراندازی: زمین هست آماجگاه زمان / نشانه تن ما و چرخش کمان (اسدی: ۵۵)،

مترادف و متضاد زبان فارسی

آماج، نشانه، هدف

فرهنگ فارسی هوشیار

نشانه گاه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر