معنی آرم در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

آرم. [رِ / رُ] (اِخ) نام شهری بمازندران نزدیک ساری و از آنجاست خسروبن حمزه ٔ مؤدب. و رجوع به آرم دره شود.

آرم. [رَ] (اِخ) نام موضعی نزدیک مدینه ٔ رسول صلوات اﷲعلیه. || نام دهی نزدیک دهستان از قرای ساحلی بحر آبسکون. (یاقوت).

فرهنگ معین

[فر.] (اِ.) علامت و نشانه ای که مخصوص یک اداره دولتی یا هر مؤسسه دیگری باشد، نشانه (فره).

فرهنگ عمید

علامت مخصوص یک کشور، حزب، مؤسسه، سازمان، اداره، و مانند این‌ها که بر هرچیز وابسته به آن نقش می‌بندد،

حل جدول

نشان ویژه

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

نشان، نشانه

مترادف و متضاد زبان فارسی

علامت، مدال، نشان

گویش مازندرانی

اتراق گاه گوسفندان و چوپانان که از چفت chaftبزرگتر است

آرام آهسته

روستایی از دهستان هرازپی آمل

فرهنگ فارسی هوشیار

فرانسوی نشانه، سرکاغذ (اسم) نشانه ای مشخص و معرف دولت اداره مو ء سسه کارخانه و مانند آن.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری