معنی آرش در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

آرش. [رَ] (اِ) اَرَش:
شاعر که دید به قدِ کاونجک
بیهوده گوی و نحسک و بوالکنجک
از...ن خر فروتر و پنج آرش
می برجهد سبکتر اَز منجک.
منجیک.

آرش. [رِ] (اِ) معنی. مقابل لفظ. (از برهان). || تار. سَدی ̍. حابل. (زمخشری).

آرش. [رِ] (اِمص) اسم مصدر آردن آوردن.

آرش. [رَ] (اِخ) نام پهلوانی کماندار از لشکر منوچهر. منوچهر در آخر دوره ٔ حکمرانی خویش از جنگ با فرمانروای توران، افراسیاب، ناگزیر گردید. نخست غلبه افراسیاب را بود و منوچهر بمازندران پناهید لکن سپس بر آن نهادند که دلاوری ایرانی تیری گشاد دهد و بدانجای که تیر فرود آید مرز ایران و توران باشد، آرش نام پهلوان ایرانی از قله ٔ دماوند تیری بیفکند که از بامداد تا نیمروز برفت و بکنار جیحون فرود آمد و جیحون حدّ شناخته شد. در اوستا بهترین تیرانداز را «اِرِخ ِش َ» نامیده و گمان میرود که مراد همان آرش است. طبری این کماندار را «آرش شاتین » می نامد و نولدکه حدس میزند این کلمه تصحیف جمله ٔ اوستائی «خَشووی ایشو» باشد چه معنی آن «خداوند تیر شتابنده » است که صفت یا لقب آرش بوده است. و بروایت دیگر رب النوع زمین (اسفندارمذ) تیر و کمانی به آرش داد و گفت این تیر دورپرتاب است لکن هرکه آن را بیفکند بجای بمیرد. و آرش با این آگاهی تن بمرگ درداد و تیر اسفندارمذ را برای سعه و بسط مرز ایران بدان صورت که گفتیم بیفکند و درحال بمرد. (از تاریخ ایران باستان حسن پیرنیا):
چون کار بقفل و بند تقدیر افتد
از جیب خرد کلیدتدبیر افتد
آرش گهرم ولی چو برگردد بخت
در معرکه پیکان و پر از تیرافتد.
خسروی.
از آن خوانند آرش را کمانگیر
که از آمل بمرو انداخت یک تیر
ترا زیبد نه آرش را سواری
که صد فرسنگ بگذشتی ز ساری.
(ویس و رامین).
و افراسیاب تاختن ها آورد و منوچهر چند بار زال را پذیره فرستاد تاایشان را از جیحون زانسوتر کرده، پس یک راه افراسیاب با سپاهی بی اندازه بیامد و چند سال منوچهر را حصارداد اندر طبرستان و سام و زال غائب بودند و در آخر صلح افتاد به تیر انداختن آرش و از قلعه ٔ آمل با عقبه ٔ مزدوران برسید و آن مرز [را] توران خوانده اند. (مجمل التواریخ).

آرش. [رَ] (اِخ) نام پسر دوم کیقباد برادر کیکاوس، و او را کی آرش گفتندی.

آرش. [رَ] (اِخ) نام کوهی.

آرش. [رَ] (اِخ) جدّ اعلای اشکانیان. کی آرش:
کنون ای سراینده فرتوت مرد
سوی گاه اشکانیان بازگرد...
چنین گفت گوینده دهقان چاچ
کز آن پس کسی را نبد تخت و تاج
بزرگان که از تخم آرش بدند
دلیر و سبک سار و سرکش بدند
بگیتی بهر گوشه ای بر یکی
گرفته ز هر کشوری اندکی
چو بر تختشان شاد بنشاندند
ملوک طوائف همی خواندند...
نخست اشک بود از نژاد قباد
دگر گُرد شاپور خسرونژاد
دگر بود گودرز از اشکانیان
چو بیژن که بود از نژاد کیان
چو نرسی و چون اورمزد بزرگ
چو آرش که بد نامدار سترگ
چو زو بگذری نامدار اردوان...
چوبنشست بهرام از اشکانیان
ببخشید گنجی به ارزانیان.
فردوسی.
گرفتار شد اردوان [اشکانی] در میان
بداد از پی تاج ْ شیرین روان...
دو فرزند او هم گرفتار شد
از او تخمه ٔ آرشی خوار شد.
فردوسی.

آرش. [رَ] (اِخ) نامی از نامها:
وز آن دورتر آرش رزم یوز
چو گوران شه آن گرد لشکرفروز
یکی آنکه بر خوزیان شاه بود...
دگر شاه کرمان که هنگام جنگ
نکردی بدل یاد و رای درنگ.
فردوسی.

فرهنگ معین

(رِ) (اِ.) اسم مصدر از «آوردن ».

حل جدول

کمانگیر اساطیری

تیرانداز اساطیری

جزیره ای در شمال غرب کشور

کمانگیر باستانی

کمانگیر اساطیری، خون بها و دیه

گویش مازندرانی

واحد اندازه گیری از آرنج تا سرانگشتان

فرهنگ فارسی هوشیار

نام پهلوانی کماندار از لشکر منوچهر

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری