معنی آبریز در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

آبریز. (اِ مرکب) دَلو. دول:
دوستی زآبریز چرخ بِبَر
زآنکه آن گه تهی بود گه پر.
سنائی.
|| مبرز. متوضا. مبال:
شعر تو باید به آبریز درانداخت
گر بود از مشک تر نبشته به ابریز.
سوزنی.
ببهانه ٔ آبریز بیرون آمد و کاردی کوچک از خدمتکاران خویش بستد. (تاریخ طبرستان).
میان بسته یکسر برای گریز
نه مطبخ بجا ماند و نه آبریز.
زجاجی.
|| چاه. چاه گنداب. بالوعه. بلوعه. گَوی که در آن آبهای مستعمل چون آب ریخته ٔ حمام و آب مطبخ گرد آید. و در بعض فرهنگها به آبریز معنی مزبله نیز داده اند. || ظرفی لوله و دسته دار که بدان وضو و طهارت کنند و معرب آن ابریق است. || سرازیریها که آب آن به رودی رسد. (فرهنگستان زمین شناسی).

آبریز. (اِخ) نام محلی کنار راه خاش به چاه ملک میان سامسور و چاه ملک به مسافت 192600 گز از خاش.

فرهنگ معین

فاضلاب، مستراح، آفتابه، دلو. [خوانش: (اِمر.)]

فرهنگ عمید

جای ریختن آب،
(جغرافیا) جایی از رودخانه که آب از کوه یا نهر وارد آن می‌شود،
چاهی که آب‌های گندیده یا آب حمام و مطبخ در آن ریخته شود،
مستراح
[قدیمی] ظرف شراب،

گویش مازندرانی

آبشخور دام، کنار آب، کنایه:از توالت

فرهنگ فارسی هوشیار

دلو، جای ریختن آب، جایی

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر