ترجمه زدن‌ به انگلیسی

زدن‌

زدن‌

  • Affix, Beat, Blow, Bust, Clip, Clout, Cut, Dash, Deal, Delete, Dig, Hew, Excision, Knock, Lop, Nip, Omit, Pare, Pin, Poke, Poll, Prune, Pulsate, Rob, Send, Smash, Sock, Steal, Stick, Strike, Treat, Whip, Whisk

بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید
امتیاز شما به نتایج جستجوی زدن‌ در سایت جدول یاب:
معنی این واژه در بانک های دیگر
  • زدن (فرهنگ معین): (مص م.) کوفتن، آسیب رساندن، یورش بردن، حمله کردن، دزدیدن، ضرب سکه، چیره شدن، برابری کردن، (عا.) نامیزان بودن، درست نبودن، (مص ل.) ضربان یافتن: زدن دل، الصاق کردن، چسباندن، قرار د [خوانش: (زَ دَ) [په.]]
  • زدن (تعبیر خواب): اگر بیند که او را با تازیانه زدند، چنانکه اثر زدن بر او نمودار شد یا دست و پایش سخت ببستند و چنان زدند که خون از تن او روان شد، تاویل این جمله بد بود و نیز، دلیل کند که کسی به زبان او را برنجاند و از آن غمگین شود. - حضرت دانیال
  • زدن (لغت نامه دهخدا): زدن. [زَ دَ] (مص) پهلوی، ژتن و زتن از ریشه ٔ ایرانی قدیم: جتا، جن. اوستا: گن (بارتولمه 490) (نیبرگ 258). پارسی باستان ریشه ٔ: اَجَنَم، جَن (کشتن). هندی باستان ریشه ٔ: هنتی هن و گم (مضروب کردن، کشتن). ارمنی: گن (ضرب، تأدیب) و گنم (مضروب کردن، کتک زدن). کردی: ژنین (زدن آتش) تیر انداختن. افغانی: واژنم. بلوچی: جنگ و جنغ، ...ادامه مطلب...
  • زدن (فارسی به عربی): ابتر، اثر، احقن، اصبح، اضرب، انجز، توه، دقه، ذبابه، ربطه، سدیم، شاب، شریحه، صفعه، صوت، ضربه، قطع، کدمه، لمس، مسرحیه، مسمار، مطرقه، نبته، نفوذ، وکزه
  • زدن (فرهنگ عمید): چیزی را با فشار و به طور ناگهانی به جایی کوبیدن: تخم مرغ را زد به دیوار،
    (مصدر لازم) وارد کردن فشار یا ضربه به چیزی: زد توی سر خودش،
    [عامیانه، مجاز] نصب کردن، چسباندن: تابلو را به دیوار زدم،
    وارد کردن ضربه به کسی، کتک زدن،
    مورد اصابت گلوله قرار دادن: از پشت زدندش،
    (مصدر لازم) [عامیانه ...ادامه مطلب...
  • زدن‬ (فارسی به ترکی): 1) vurmak 2) dövmek 3) çalmak (kapı vs)
  • زدن (حل جدول): نواختن، ضربه زدن
  • زدن (مترادف و متضاد زبان فارسی): نواختن، ضرب، ضربه، ضربت، دزدیدن، ربودن، قاپیدن، ضربان، کوفتن، شکار کردن، صید کردن، اتفاق‌افتادن، واقع‌شدن
  • زدن (فرهنگ فارسی هوشیار): آسیب رسانیدن
  • زدن (فارسی به ایتالیایی): sbattere