ترجمه دشوار به عربی

دشوار

دشوار

  • بشده، ثقیل، دبق، زلق، صعب، قاسی، قرحه، لایطاق، مرهق، مضیق، هائل

بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید
امتیاز شما به نتایج جستجوی دشوار در سایت جدول یاب:
معنی این واژه در بانک های دیگر
  • دشوار (فرهنگ معین): (دُ) [په.] (ص مر.) سخت، مشکل.
  • دشوار (فارسی به انگلیسی): Arduous, Convoluted, Crucial, Demanding, Difficult, Formidable, Hard, Heavy, Herculean, Hieroglyphic, Impalpable, Intangible, Knotty, Labored, Laborious, Tight, Mean, Uphill, Problematic, Rocky, Rough, Scabrous, Severe, Severely, Spiny, Strait, Strenuous, Tough, Unenviable
  • دشوار (لغت نامه دهخدا): دشوار. [دُش ْ] (ص مرکب) (از: دش، زشت + وار، کلمه ٔ نسبت) در پهلوی دوش وار، نزدیک به دشخوار ایرانی باستان. (حاشیه ٔ معین بر برهان). دشخوار. مقابل آسان. (از برهان). مشکل. (از آنندراج). مقابل سهل. مشکل و سخت و بازحمت و عسیر و صعب و دشخوار. (ناظم الاطباء). با صله ٔ «بر» با لفظ کردن و زدن مستعمل است. (آنندراج).أوعر. حاکل. ...ادامه مطلب...
  • دشوار (فرهنگ عمید): مشکل، سخت،
  • دشوار‬ (فارسی به ترکی): güç, zor
  • دشوار (حل جدول): شاق، بغرنج، سخت، غامض، مشکل، وخیم
  • دشوار (مترادف و متضاد زبان فارسی): بغرنج، دشخوار، سخت، شاق، صعب، غامض، متعسر، مشکل، معضل، مغلق، ثقیل، دشوار، ناگوار، حاد، شدید، وخیم،
    (متضاد) آسان، سهل
  • دشوار (واژه پیشنهادی): مشکل
  • دشوار (گویش مازندرانی): دشوار، سخت
  • دشوار (فرهنگ فارسی هوشیار): مشکل، سخت
  • دشوار (فارسی به آلمانی): Bergauf [adverb], Hart, Schwer, Verknüpfte, Weh, Wund, Wunde (f), Rabauke, Widerstandsfähig, Zäh