warp به فارسی | دیکشنری انگلیسی
-
تار (در مقابل پود)
-
ریسمان
-
پیچ و تاب
-
تاب دار کردن
-
منحرف کردن
-
تاب برداشتن
-
تار - تار نساجی (نخهای طولی پارچه) - طناب - ریسمان - نخ تار - چله
-
تار
-
اعوجاج
-
به هم تابیدن
-
اریبی
-
کجی
-
ناهمواری
-
تاب دار کردن دستگاری دیجیتالی یک تصویر آن چنان که به صورت به هم پیچیده یا کشیده به نظر برسد.