system به فارسی | دیکشنری انگلیسی

system
  • همست

  • همستاد

  • روش

  • طریقه

  • سلسله

  • رشته

  • دستگاه

  • جهاز

  • طرز

  • اسلوب

  • قاعده رویه

  • نظم

  • منظومه

  • نظامسیستم

  • سیستم، نظام

  • سیستم سامانه ترکیبی از واحد های متعدد از تجهیزاتی که به منظور انجام وظیفه ای معین گرد اوری شده اند. مثلاً یک سیستم کامپیوتر نمونه شخصی شامل کامپیوتر، ماوس، صفحه کلید و چاپگحر است.

  • سامانه، سازگان، دستگاه، سیستم

  • سیستم، دستگاه، منظومه، سامانه - مجموعه منظمی از عناصر به هم وابسته که برای رسیدن به اهداف مشترکی با هم در تعامل هستند

  • سیستم شدنی، نظام، ‌ سامانه، برنامه، سیستم، رشته، دستگاه، سلسله، سلسله مراتب، نظم، ‌ منظومه، قاعده

  • دستگاه، منظومه، سیستم

  • 1. سیستم 2. دستگاه 3. سامانه 4. منظومه 5. نظام

  • دستگاه

  • سیستم

  • نظام

  • مجموعه

  • دستگاه، نظام، سیستم.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری