speed به فارسی | دیکشنری انگلیسی

speed
  • سرعتتندی

  • سرعت

  • عجله

  • شتاب

  • کامیابی

  • میزان شتاب

  • درجه تندی

  • وضع

  • حالت

  • شانسخوب داشتن

  • کامیاب بودن

  • باسرعت راندن

  • سریع کارکردن

  • تسریع کردن

  • سرعت

  • تندی، سرعت 1. کمیت عددی برای دامنه ی بردار سرعت (تندی جهت معینی ندارد.) 2. سرعت زاویه ای محور یا قطعه گردان که معمولاً بر حسب دور بر دقیقه بیان می شود.3. سرعت انجام یک عملکرد. 4. دریچه لنز. 5. زمان عبور نوراز شاتر. 6. بسامد نوسان ساز لخت.

  • سرعت

  • اندازه ی تندی، تندی، سرعت، سترگی تندی

  • تندی

  • حساسیت‌ عبور نور عدسی‌ / ظرفیت‌ عبور نورعدسی‌

  • سرعت‌ [بر حسب‌ قاب‌ در ثانیه‌] / حساسیت‌

  • سرعت‌ در سینما

  • سرعت

  • سرعت

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری