shot به فارسی | دیکشنری انگلیسی
-
گلوله
-
تیر
-
ساچمه
-
رسائی
-
پرتابه
-
تزریق
-
جرعه
-
یک گیلاس مشروب
-
فرصت
-
ضربت توپ بازی
-
منظره فیلمبرداری شده
-
عکس
-
رها شده
-
اصابت کرده
-
جوانه زده
-
خامه - پود قالی - خامه رنگی قالی
-
چرخه، چرخه کامل در ماشین تزریق پلاستیک، وزن چرخه مقدار مورد نیاز از ماده ای است که برای پر کردن قالب نیاز می باشد.
-
برداشت
-
پلان
-
تصویر
-
تصویری از یک دوربین
-
تصویری مداوم به وسیله یک دوربین
-
شات
-
صحنه
-
کوچکترین واحد یک فیلم
-
مجموعه چند تا چندین هزار کادر
-
نما
-
واحد بزرگتر از فریم
-
شوت