pushing به فارسی | دیکشنری انگلیسی

pushing
  • دلیر

  • ماجراجو

  • جسور

  • باپشتکار

  • پر رو

  • رانده شدگی تغییری که در بسامد تشدید مدار در اثر تغییرات ولتاژ اعمال شده.

  • روش‌ تقویت‌ تصویر در مرحله‌ چاپ‌

  • فشار دادن، نشاندن.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر