point به فارسی | دیکشنری انگلیسی
-
نقطه
-
ممیز
-
اشاره کردن نوک
-
سر
-
نقطه
-
نکته
-
ماده
-
اصل
-
موضوع
-
جهت
-
درجه
-
امتیاز بازی
-
نمره درس
-
پوان
-
هدف
-
مسیر
-
مرحله
-
قله
-
پایان
-
تیزکردن
-
گوشه دارکردن
-
نوکدار کردن
-
نوک گذاشتن (به)
-
خاطر نشان کردن
-
نشان دادن
-
متوجه ساختن
-
سوزن - خار- نوک - سر - نقطه - ممیز - نکته - موضوع - محل - مرکز - جهت - مرحله - اثر - علامت - راس - شاخک - دماغه بلند
-
نقطه
-
نقطه
-
نوک-سر
-
نکته- موضوع
-
نوک، سر، قله
-
خاطرنشان ساختن، تذکر دادن، اشاره کردن، دلالت کردن، شرح دادن، نکته، مطلب، مقصود، موضوع، مرحله
-
نقطه - واحدی از سنجش تایپی، و برابر با 1 بر روی 72 اینچ. ارتفاع تایپ معمولاً به نقاط بیان می شود. با این جال، این سنجشی برای اندازه ی حروف نیست، بلوکهای چوبی که روی آنها حروف فلزی برای چاپ نصب می شوند، با این واحد مورد سنجش قرار می گیرند. لازمه ی این واحد سنجش، وجود فضای خالی در بالای بلندترین حروف بزرگ و در زیر حروف کوچک است. از این رو، شکلهای مختلف حروف با اندازه ی نقطه ای یکسان، ممکن است از نظر اندازه ی تفاوت داشته باشند. تا به امروز، حتی اشکال حرفی دیجیتایز شده، ویژگی خاص خود را نشان می دهند. تمایل به حفظ به طرحهای اصلی موجب شده است که اندازه ی تایپ، نظم خاصی به خود نگیرد.
-
پوینت، نقطه