partial به فارسی | دیکشنری انگلیسی

partial
  • جزئی

  • پاره ای

  • طرفدارانه

  • غیر منصفانه جانبدار

  • طرفدار

  • مغرض

  • جزئی

  • ناتمام

  • بخشی

  • قسمتی

  • متمایل به

  • علاقمند به

  • جزء جزء حس شونده صدا که به صورت یک تن ساده قابل تشخیص است، گوش نمی تواند آن را بیشتر تجزیه کندو سهمی در مشخصه صدای مرکب دارد. بسامد جزء می تواند بیشتر یا کمتر از بسامد پایه باشد و می تواند مضرب صحیح یا زیر مضربی از بسامد پایه باشد.

  • جزیی، پاره ای

  • جزئی، پاره ای، نسبی

  • جزئی

  • طرفدار، جزئی، ناتمام

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری