part به فارسی | دیکشنری انگلیسی

part
  • پاره

  • بخش

  • خرد

  • جزئ مرکب چیزی

  • جزئ مساوی

  • عنصر اصلی

  • عضو

  • نقطه

  • مکان

  • اسباب یدکی اتومبیل

  • مقسوم

  • تفکیک کردن

  • تفکیک شدن

  • جدا شدن

  • جدا کردن

  • نقشبازگیر

  • برخه جزئ

  • قطعه

  • پاره

  • جداشدن

  • قطعه

  • قسمت تکه ای که بخشی از یک زیرمجموعه است و معمولاً بهتنهایی مفید نیست و نمی توان آنرا برای استفاده های دیگر جدا کرد. از این واژه اغلب برای قسمتهای ساختاری دستگاههای الکترونیکی استفاده می شود، مثلاً بردهای مدار، دکمه ها، بستها و پوششها. ترانزیستورها، مقاومتها، خزانها، پیچکها، سوییچها، رله ها، ترانسفورماتورها و موارد مشابه دیگر که دارای مشخصه های الکتریکی تعریف شده ای هستند، معمولاً اجزای مدار نامیده می شوند.

  • جزء، قسمت

  • جدا کردن

  • قطعه، بخش، قسمت

  • قسمت، جزء، بخش، قطعه، قطعه ی کار، پاره

  • قطعه –جزء

  • جزء

  • قطعه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری