on به فارسی | دیکشنری انگلیسی

on
  • وصل

  • روشن

  • برقرارروی

  • در روی

  • برروی

  • بر

  • بالای

  • در باره

  • راجع به

  • در مسیر

  • عمده

  • باعتبار

  • به

  • بعلت

  • بطرف

  • در بر

  • برتن

  • به پیش

  • به جلو

  • همواره

  • بخرج

  • روشن واژه ای که (در برابر « خاموش ») برای مشخص کردن وضعیت عملکرد یک قطعه یا یکی از دو حالت ممکن در مدار به کار می رود.

  • وصل، روشن

  • رویِ

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری