off به فارسی | دیکشنری انگلیسی
-
قطع
-
خاموش
-
ملغی
-
پرت
-
دوراز محلی بخارج
-
بسوی (خارج)
-
عازم بسوی
-
دورتر
-
از یک سو
-
از کنار
-
از روی
-
خارج از
-
مقابل
-
عازم
-
تمام
-
کساد
-
بیموقع
-
غیر صحیح
-
مختلف
-
خاموش واژه ای که (در برابر روشن) نشان دهنده وضعیت غیر فعال قطعه یا یکی از دو شرط ممکن مدار است.
-
قطع، خاموشی
-
مبداء، منشاء، قطع، خاموش، باز، عضوهای غیر واقع بر، روی... نباشد