matrix به فارسی | دیکشنری انگلیسی

matrix
  • ماتریسزهدان

  • رحم

  • بچه دان

  • موطن

  • جای پیدایش

  • ماتریکس - ماده بین سلولی در لیف پشم

  • ماتریس

  • ماتریس (فاز پیوسته رزینی در کامپوزیت)، به جزئی از یک آمیزه پلیمری گفته می شود که از لحاظ ترکیب درصد معمولاً بالاترین مقدار را دارد و بطور کلی پلیمر پایه یا ترکیبی از چند پلیمر را شامل می شود.

  • ماتریس، آرایه 1. شبکه منطقی کامپیوتری که از آرایه مستطیل شکل از فصل مشترکهای پایانه های ورودی /روجی، با دیودها، فیوزها. ضد فیوزها یا سایر عناصر مداری متصل به بعضی از این فصل مشترکها تشکیل می ود این شبکه معمولاً به عنوان رمزگذاری یا رمز گشا به کار برده می شود. 2. بخشی از یک فرستنده تلویزیونی رنگی که سیگنالهای قرمز، سبز و آبی دوربین را به سیگنالهای تفاضل رنگ تبدیل و آنها را با زیر حامل رنگ ترکیب می کند. آن را رمز گذار رنگ یا رمز گشای رنگ نیز می نامند 3. بخشی از گیرنده تلویزیونی رنگی که سیگنالهای تفاضلی رنگ را به سیگنالهای قرمز، سبز و آبی مورد نیاز برای راه اندازی لامپ تصویر رنگی رنگی تبدیل می کند. 4. مجموعه ای از عناصر ریاضی که در سطها و ستونهایی برای حل نوع مشخصی از مسئله ها، مرتب می شوند.

  • ماتریس

  • ماتریس، آرایه، زهدان، قالب

  • ماتریس‌

  • ماتریس

  • ماتریس

  • آژند

  • خمیر دربرگیرنده

  • کالبد

  • خمیره

  • زمینه

  • ملات

  • ماتریس - نگاه کنید به آرایه.

  • ماتریس

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری