hold به فارسی | دیکشنری انگلیسی

hold
  • دست نگاه داشتن

  • تاملنگهداشتن

  • نگاه داشتن

  • دردست داشتن

  • گرفتن

  • جا گرفتن

  • تصرف کردن

  • چسبیدن

  • نگاهداری

  • نگهداری، تعلیق 1. حفظ عناصر حافظه ی یک لامپ ذخیره بار در ولتاژ تعادل توسط بمباران الکترونی. 2. نگهداری اطلاعات در حافظه ی رایانه ای برای استفاده های بعدی. 3. وضعیتی که در آن خروجی انتگرال گیر و تقویت کننده ی نمونه بردار و نگهدار، یا مدار ذخیره ی بار بعد از برداشتن سیگنال ورودی همچنان ثابت می ماند. 4. توقف عمدی در جریان یک کار یا آزمایش، نظیر تأخیر در شمارش معکوس برای پرتاب موشک یا تکمیل برقراری مکالمه ی تلفنی.

  • نگه داری

  • صدق کردن، برقرار است، صحیح است

  • تکرار

  • نظر یا رأی دادن، عقیده داشتن، نتیجه گرفتن، قانونأ مالک بودن

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری