fraught به فارسی | دیکشنری انگلیسی

fraught
  • (adj): پر

  • مملو

  • دارا

  • همراه

  • ملازم

  • بار شده

  • (vt and n): بار

  • کرایه

  • بار کردن

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری