fracture به فارسی | دیکشنری انگلیسی

fracture
  • شکستگی

  • انکسار

  • شکست

  • ترک

  • شکاف

  • شکستن

  • شکافتن

  • گسیختن

  • شکستگی (استخوان)

  • شکست، شکاف

  • شکستگی، شکست، گسست، برش، گسیختگی، ترک

  • 1- شکست (استخوان و غیره)، شکستگی 2- ترک، شکاف، (لوله و غیره) ترکیدگی 3- (غضروف یا کرجن) پاره شدگی، پارگی 4- بافت سنگ (طرح و چگونگی دانه هاى آن) 5- شکستن، شکستگی پیدا کردن، ترک انداختن

  •  شکستگی‏

  • شکستگی

  • ترک

  • شکست

  • ترکخوردگی

  • گسیختگی

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری