fail به فارسی | دیکشنری انگلیسی

fail
  • خراب شدن

  • تصورکردن

  • موفق نشدن شکست خوردن

  • رد شدن

  • قصور ورزیدن

  • عقیمماندن

  • ورشکستن

  • وا ماندن

  • در ماندن

  • از کار افتادن، خراب شدن، شکست خوردن، موفق نشدن، رد شدن

  • شکست خوردن

  • قصور ورزیدن، ورشکسته شدن، رد شدن

  • فروریختن

  • گسیخته شدن

  • گسیختگی

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری