control به فارسی | دیکشنری انگلیسی

control
  • کنترلکنترل کردن

  • نظارت کردن

  • تنظیم کردن

  • بازرسی

  • کنترل

  • بازبینی

  • کاربری

  • نظارت - بازرسی - کنترل معاینه - وسیله کنترل تامین کشیدگی نخ - ترمز متوقف کردن

  • کنترل

  • کنترل 1. عاملی که باعث راه اندازی، توقف، یا تنظیم بخشی از یک سیستم می شود. 2. بخشی از رایانه ی رقمی که دستورالعملها را با توالی صحیح فراخوانی، رمز گشایی و اجرا می کند و بر اساس آن سیگنالهای مناسب را به واحد حساب و منطق یا قسمتهای دیگر ارسال می کند. 3. بررسی درستی عملیات که به صورت ریاضی در بر خی کامپیوتر ها استفاده می شود. 4. آزمایشی که میزان خطا در مشاهدات یا اندازه گیریهای تجربی را تعیین می کند.

  • کنترل

  • کنترل، بازرسی، کنترل کردن

  • کنترل، بازرسی، نظارت، بازبینی کردن، شاهد، کنترل کردن

  • کنترل‌

  • 1. کنترل 2. شاهد

  • کنترل

  • شاهد

  • کنترل

  • کنترل کننده، نظارت کردن، کنترل، نظارت

  • کنترل

  • کنترل کردن

  • وارسی

  • وارسیدن

  • کنترل - مؤلفه ای نرم افزاری در Activex، Visual Basic یا سیستمی مشابه آن. اکثر کنترل های اولیه، مؤلفه های رابط کاربر مانند کادرهای کنترل، نوارهای لغزنده و نظایر آن هستند.

  • کنترل

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری