bank به فارسی | دیکشنری انگلیسی

bank
  • بانک کنار

  • لب

  • ساحل

  • بانک

  • ضرابخانه

  • رویهم انباشتن

  • در بانک گذاشتن

  • کپه کردن

  • بلند شدن (ابر یا دود) بطور متراکم

  • بانکداری کردن

  • بانک - توده - پشته - بسته نیمچه نخ در جلوی ماشین کاردینگ پشم - ردیف

  • بانک، گروه مجموعه یا ماتریسی از عناصر مشابه که برای انجام عمل مشخص به هم نتصل شده یا کنترل می شوند. اتصال آنها به صورت سری یا موازی انجام می گیرد. به عنوان مثال می توان از بانکهای مقاومتی، خازنی، لامپهای مهتابی و باتریها نام برد.

  • بانک

  • به بانک سپردن، بانک، بانکداری، دادگاه، کرسی یا مسند قضاوت، هیأت عمومی (قضات)

  • ساحل رودخانه

  • ساحل

  • کرانه

  • پشته

  • سکو

  • شیب عرضی جاده

  • بانک.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری