agglomerate به فارسی | دیکشنری انگلیسی

agglomerate
  • گرد کردن

  • جمع کردن

  • انباشتن

  • گرد آمدن

  • متراکم شدن

  • جوش آتشفشانی

  • کلوخه - آگلومر - تجمع ذرات کلوئیدی

  • کلوخه

  • به هم چسبیده

  • جوش آتشفشانی

  • همبسته

  • کلوخه

  • تجمع دانه ها

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری