agent به فارسی | دیکشنری انگلیسی
-
پیشکار
-
نماینده
-
گماشته
-
وکیل
-
مامور
-
عامل
-
ماده - ماده عامل - معرف - شناساگر - عامل - واسطه - وکیل - نماینده
-
کارگزار، واسطه
-
عامل، مامور نماینده، وکیل
-
نماینده، ضریب، عامل
-
عامل، سازه
-
عامل
-
کارگزار، عامل، نماینده، وکیل
-
عامل.نماینده - قطعه ای از فرم افزار که معمولا" سرویسی را به طور خودکار و آرام به یک فرد ارائه می دهد مثلا" ممکن است چنین قطعهای برروی کامپیوتر سرویس گیرنده اجرا شود تا نیاز های آن را به کامپیوتر سرویس دهنده اعلام کند
-
فرایند خودکاری که عملی را با یک سری وظایف را با پادر میانی انسانی نشان میدهد.