Match به فارسی | دیکشنری انگلیسی
-
تطبیق
-
تطابق
-
مطابقتحریف
-
همتا
-
نظیر
-
لنگه
-
همسر
-
جفت
-
ازدواج
-
زورآزمائی
-
وصلت دادن
-
حریف کسیبودن
-
جور بودن با
-
بهم آمدن
-
مسابقه
-
کبریت
-
چوب کبریت
-
همانندی - رنگ همانندی - رنگ همانند کردن - همرنگی
-
مطابقت دادن، تطبیق کردن
-
تطبیق دادن عملیات پردازش داده شیه به ادغام کردن داده ها با این تفاوت که به جای تولید دنباله ای از موارد ساخته شده از دنباله ی ورودی، دنباله ها بر اساس بعضی از نکات کلیدی با یکدیگر تطبیق داده می شوند.
-
تطبیق دادن
-
جور کردن، متناسب، جور بودن، تطبیق دادن، تطبیق
-
انطباق (مچ کردن)
-
تطابق
-
تطابق شاتها
-
تطبیق
-
قابل برش
-
منطبق
-
همگونی
-
مسابقه
-
مطابقت کردن، تطابقت، طبیق