سخنان کریستین بوبن

کریستین بوبن
  • زمان، آن گونه آراسته نیست که می پنداریم.

    از تیره بختی، نیرویی برتر نیز وجود دارد و آن، امیدواری است.

    در کنار نردبانی که تا ستاره ها بالا می رود، از انبوه آرزومندان خبری نیست؛ دشواری کار از شمار مشتاقان کاسته است.

    طبیعت، آزمونی است که ما در قلب آن قرار گرفته ایم.

    یک اثر هنری باید در نهاد قلب آفریده شود.

    زمانی که آدم بچه دارد، باید در اندیشهی تربیت [=پرورش] او باشد.

    وقتی نانوا با دقت و وسواس نان را می پزد و به دست مشتری می دهد، خدا با او در کنار تنور ایستاده است.

    هیچکس نمیتواند همه چیز را بدهد، هیچکس برای هیچکس بَس نیست، هیچکس خدا نیست.

    زندگی، به فیلمی از لورل و هاردی شباهت دارد. زنجیرهای از دردهاست که تاب آورده و سپس، به دیگران میدهیم.

    یک نقاش بزرگ و یا نویسنده ای نیرومند، زمانی که بر قله ی سربلندی ایستاده، شانس کمتری دارد تا دیگران به درک راستین هنر او نائل شوند.

    بدبختانه، آن گونه که به آسودگی، گناهان دیگران را می بینیم، بینای گناهان خویش نیستیم.

    شگفتآور است که آدم برای نگهداشتن مردم، چه سخنان نابخردانهای میتواند بر زبان آورد- و باز چه اندازه شگفتآور است که مردم، سخنان نابخردانهای را که به آنها گفته میشود، باور میکنند.

    همه چیز روی زمین، نتیجه ی اراده ی آدمیان است، جز نیکی که تنها نتیجه ی پذیرش کناره گرفتن آدمی است.

    یک زن به تنهایی، هنگامی که عاشق باشد، زمین و آسمان را پُر میکند.

    لبخند از اندیشه باور کردنیتر است. لبخند، بسیار کارآمدتر و بسیار پُرمعنیتر [پُر چَمتر] است.

    زندگی، دیوانه ای بیش نیست؛ هر گاه دلش بخواهد با نقشه ها، اهداف، محاسبات و باورهای ما مخالفت می کند.

    حقیقت [راستی]، باور نکردنیست.

    به باور من، هیچ چیز را نباید نادیده گرفت.

    باور نداشتن به گفتار بی آلایش پارسایان، دشنام بر شکوه قهرمانانه ی آنها است.

    باور داشته باشیم که یک روز و تنها یک روز، دوستمان خواهند داشت و آن، پرواز مشخص قلب در روشنایی است.

    هوش سرشار، به تنهایی، به ویژه هوش سرشار بدخیم، پاسخگوی هیچ دردی نیست.

    نوزادان، آموزندگان اندیشه اند که هرگز غم به خود راه نمی دهند.

    زیباترین لبخندها همان است که به ناگهان بر چهره ای خاموش و غمگین نقش می بندد.

    به سختی می توان کسی را که عاشق پژوهش است، از کتاب خواندن بازداشت.

    اندوه، چون شیشه ی عطری بسیار گرانبها است؛ به اندازه ای که نمی توان برایش بهایی در نظر گرفت.

    اگرچه پنهان کردن رنج، به نیرنگ و تردستی، روا نیست، این راه در سنجش، شگردی پسندیده تر است.

    اگر آدم گرفتار رنج عشق است، سبب نمیشود اجازهی هر کاری را به خودش بدهد.

    وقتی که اندیشه در برابر سرچشمه ای باشکوه تر از خود قرار می گیرد، از گفتن باز می ماند.

    زمانی که آدم بچه دارد، باید در اندیشهی تربیت [پرورش] او باشد.

    برای اندیشیدن، می بایست به همه چیز دست یافت.

    اندیشیدن، نگاهی است در ژرفنای یک چاه، که سطلی را آویخته به زنجیر در آن رها می کنیم و شادمانه می خواهیم آن را در کرانه ی آبهای سیاه، رخشنده از پرتو ستارگان، دوباره باز یابیم.

    اندیشه ی راستین، زودتر از همه به تکاپو می افتد.

    هنگامی که، همه آدم را دوست دارند، دیگر دنیا برایش بیاهمیت است، بسیار کمتر نیاز دارد جایی در آن برای خودش دست و پا کند.

    هنگامی که هر کس بر جای خویش نشسته، همه چیز دارای نظم است.

    هنگامی که آدم، کسی یا چیزی را دوست دارد، همیشه چیزی برای گفتن یا نوشتن به او پیدا میکند، تا پایان زندگی.

    هنگامی که آدم، کسی را دوست نداشته باشد، نه در این سوی زندگی و نه در آن سو، اهمیتی ندارد که نمیتواند او را ببیند.

    هر کسی شرم و حیای خودش را دارد.

    هر کس، خود، راه خویش را می یابد.

    هر کس نبشته ای است که با زبانی بیگانه نگاشته شده است.

    وابستگی به آدمهایی که دو یا سه سال برایشان زیاد دلنشین نبودهاید، نگران کننده است.

    من زندگیای را خواستهام که کسی نتواند آن را خلاصه [کوتاه] کند؛ زندگیای همچون موسیقی، نه همچون سنگ مرمر یا کاغذ.

    ما گمان میکنیم که عاشق افراد میشویم. به راستی، عاشق دنیا هستیم.

    لبخند راستین، لبخند کسی است که همه چیز را یافته است: دیگر حساب یا فریبی در کار نیست.

    گفتار است که آدمها را به هم پیوند میدهد و از هم جدا میکند. گفتار است که خانوادهها را میسازد.

    کودکی، مانند قلبیست که تپشهای زیادی تُند آن، آدم را میترساند.

    کسی که بتواند کارهای کوچکتر را انجام بدهد، در کارهای بزرگتر هم کامروا میشود، یا برعکس.

    کار هر کسی نیست که چرخ دنده های از هم پاشیده ای را از نو بر هم سوار کند.

    فقط یک چیز در زندگی به شمار میآید و آن، شادیست؛ هیچگاه نگذار کسی آن را از تو بگیرد.

    فقط در عشق است که آدم، دوستش را خوب میشناسد.

    فروختن آب به کسی که در بیابان مانده، کار آسانیست. هر کسی میتواند این کار را انجام دهد. بازاریاب راستین، کسی است که به صحرانشینان، ماسه میفروشد.

    شنیدن چیزی که آدم از پیش میداند، دشوار است.

    شاید آدم هیچگاه کاری را برای خودِ آن کار نکند، بلکه برای این باشد که به خودش فرصت انجام کار دیگری را بدهد.

    زندگی سرشار از خوشگذرانی، بر چهره ی انسانها همچون مومی بسیار کهنه و زشت اثر می نهد.

    زندگی برای خشن ترین افراد هم دشواری های بسیار می آفریند.

    زندان، هر اندازه هم آسان و قشنگ باشد، باز هم زندان است؛ آدم بسیار آسان پا به درون آن میگذارد و سپس، بسیار زمان و تلاش لازم است تا بتواند از آن بیرون بیاید.

    درک بسیاری از آدمیان، دشوار است؛ چون یا در چارچوب گفتارشان نمی گنجند، یا روح خود را از دست داده اند.

    در یک متری خویش با کسی گفتگو می کنیم، ولی گویی سال های نوری از ما دور است.

    خِرد، به عکس آنچه میگویند، با بالا رفتن سن به سراغ آدم نمیآید، این امر بسته به دل است و دل هم با زمان، سر و کاری ندارد.

    حتی نادان ترین انسان، از خود در برابر نور یک تکاپو و بیان، نگاهبانی می کند.

    بیشتر انسانها، هنگام زایش، به همان سادگی که یک کتاب در اسبابکشی گُم میشود، روح خود را گم میکنند.

    بهتر است آدم کارهای کمی انجام دهد، ولی از آنها لذت کامل ببرد.

    به راستی، کسی که از گفتگو با یک ابلهِ [نابخرد] مسلم، لذت ببرد، ابله نیست؟

    برای یک کودک، هیچ ترسی بزرگتر از کابوس نیست. حال آنکه ترس از مرگ، بزرگترین وحشت یک انسان سالخورده است.

    آنچه آدم نسبت به چیزی احساس میکند، به ستوه آورندهتر از خودِ آن است.

    آدم، همیشه کم و بیش، عاشق است.

    آدم یا بیدرنگ از کسی خوشش میآید، یا هرگز خوشش نمیآید.

    آدم فقط چیزهایی را به دیگران میدهد که خودش دوست دارد.

    آدم چگونه میتواند عاشق کسی نشود که روی قرنها جدیت و سلیقه، سیل به راه انداخته؟

    این یک قانون کهن دنیاست، قانونی نامکتوب [نانوشته]: هر کسی که چیزی بیشتر دارد، در همان دَم، چیزی هم کمتر دارد.

    انسان ها نمی دانند چگونه بنگرند.

    به جای بخشوده شدن، بیشتر، چشم داشت دلجویی داریم، تا دوباره بدی ها را ادامه دهیم.

    خوانش دیگری، آسان کردن تنفس او و به عبارتی، هستی بخشیدن به او است.

    هرگز برای آرامش بخشیدن و دلجویی کردن، دیر نیست.

    نویسنده ای که تنها در پی حُسن، زیبایی و کمال است، اسیر حُسن شناسی، زیبایی و کمال خواهد ماند.

    یک نویسنده بیشتر اسیر وظیفه است تا حق.

    راه درست برای بچهها، هرگز همان راه پدر و مادر نیست، هرگز.

    نویسندگی، نخ ارتباط میان پدر و فرزند است.

    افسوس که نمی توان کسانی را که از پیش در خود احساسی نیافته اند، به درجه ای بالاتر از راستی و درستی رسانید.

    تجربهی خوار شدن، همچون تجربهی عشق است؛ فراموش نشدنی.

    نویسندگی، تجربه ای خنده آور است؛ باید هزاران بار مُرد تا به تازگی آغازین بنفشه ها دست یافت.

    آنچه ترس را برمیانگیزد، ناشناختههاست.

    چهره ی زندگی حتی برای یک میلیاردر، آکنده از آزردگی، ترس، نگرانی و چشم داشت است.

    آتش، تصمیم گیرنده است؛ آتش جان هر جا بخواهد سر می کشد. برای برافروخته شدن، تنها به یک چوب خشک نیاز دارد، یعنی تنها به یک قلب استوار.

    لبخند، مانند یک ارتش پیشتاز است. تغییر [=دگرگونی] چهرهایست که پس از چهره میماند، از چهره جدا میشود و در دوردستها پرواز میکند؛ بسیار دورتر از چهرهای که لبخند را پدید آورده و لبخند در آن بر لبها نشسته است.

    هیچ نوشته ای آنقدر دقیق و درست نیست، مگر آنکه از جریان دگرگونی های همیشگی زندگی جدا نگردد.

    تنهایی، گاه آدمها را پَس میزند، گاه نیز تنهایی، آدمها را به سوی خود میکِشد؛ چون به همان اندازه که دریاچه وجود دارد، تنهایی هم وجود دارد.

    کتاب راستین همان است که پا به تنهایی ما می گذارد.

    در اسارت جادوی زیبایی، باید آنچه را که زیبا است، با سرانگشت به دیگری نشان دهیم تا به آرامش دست یابیم.

    اگر حقیقت [=راستی و درستی]، همیشه و همه جا گفته میشد- حقیقتی که در دلمان در ترنم است- زندگی بامزهتر، شاید از هم گسیختهتر و بسیار سرزندهتر میشد.

    حقیقت [=راستی]، باور نکردنیست.

    حقیقت، بازگرداننده ی راستی نخستین به ما است.

    می توانیم از هر چیز، حتی از حقیقت، به شکلی نامناسب بهره بگیریم، همان گونه که می توانیم از همه چیز، ناب ترین ها را بهره مند شویم.

    اگر کسی، زندانی همیشگی گذشته ی خود نبوده باشد، برای همیشه رنگی از تبار و دودمان خویش بازگو خواهد کرد.

    شگفت انگیزترین چیز، لبخند است.

    لبخند از اندیشه باور کردنیتر است. لبخند، بسیار کارآمدتر و بسیار پُرمعنیتر [=پُر چَمتر] است.

    لبخند، حتی زمانی که بر لبان یک مرده می نشیند، باز هم زیباست.

    همه ی ما به نوعی دیوانه ایم. بدترین نوع دیوانگی آن است که موهبت خیال پردازی را از دست بدهیم.

    اگر دانشی در من وجود داشته باشد، چنین است: هنر وجود داشتن به تمامی و با دقتی بی نهایت و استوار.

    برای اینکه خردمند باشم، به خردمندان نیازمندم.

    به راستی، کسی که از گفتگو با یک ابلهِ [=نابخرد] مسلم، لذت ببرد، ابله نیست؟

    سنگی که دانش و حتی الهام را تراش می دهد و آن را تیز می کند، قلب است.

    مهر ورزیدن به معنای [=چَم] آن است که در وجود خود، به شناخت چیزی فراتر از فهم و دانایی دست یابیم.

    برای دانستن، باید بهایش را پرداخت.

    دانستن، واژهی درستی نیست. میتوان گفت که ما گمان میکنیم؛ همه چیز را در گمان میآوریم، بیچون و چرا همه چیز را.

    با دقت در بیان راستی و درستی، می توان به گمان دست یافت.

    بدترین کردار، چیدن گفته های راست و دروغ در کنار یکدیگر است.

    راستی، به خرگوش ها می ماند؛ [آنها] با گوش هایشان اسیر می شوند.

    راستی، حتی هنگامی که خوشبختی به ارمغان می آورد، گران تمام می شود.

    راستی، هرچه را که ما به او می دهیم، بی هیچ کم و کاست به ما بازمی گرداند.

    راستی، همچون عشق، شورش به پا می کند.

    دلیری این نیست که زندگی را چون دوزخی در نظر آوریم، زیرا زندگی بیشتر، خود چنین است؛ پس بهتر آنکه برخلاف نماهای دوزخی اش، با هوایی بهشتی، روزگار به سر آوریم.

    شیفته کردن با دوست داشتن فرق دارد [=دیگرگون است].

    عشق، همچون سیرک، دایرهای میسازد، با خاک اره فرش شده و زیر پاهای برهنه، نرم است و زیر پارچهی قرمز ورم کرده از باد، درخشان. دایرهی سادهای است؛ هر اندازه دوست داشتنیتر باشید، بیشتر دوستتان خواهند داشت.

    کسانی که دوستمان دارند، بسیار بیشتر از کسانی که از ما بیزارند، ترسناک هستند؛ ایستادگی در برابرشان هم بسیار دشوار است.

    کودکی، دنیای شگفتیست، دوست داشتنی و کسل کننده؛ هم گنج است و هم ابهام.

    اسراری در این سوی زندگی وجود دارند و اسراری در آن سو. همه جا پُر از اسرار است؛ بهتر آنکه اسرار را پذیرا باشیم و چیزی نپرسیم.

    اگر راز فقط از آنِ خودمان باشد، ارزشی ندارد. برای اینکه یک راز، راز بماند، باید آن را به کسی گفت.

    رازها روی نوک زبان ما مانند فلفل قرمزند؛ دیر یا زود، زبانمان را آتش میزنند.

    عشق، امر بسیار کوچکیست، نباید راز بزرگی از آن ساخت.

    آنچه وحشتناک است، تلاش نکردن برای ژرف نگری در زندگی است؛ همان زندگی ای که به ما هدیه داده اند و ما در آن، گم گشتگانی بیش نیستیم.

    دنیا مانند انباری، یک باغ، یک اتاق پُرهمهمه و یک بازار است.

    روشنایی هستی و جهان، قلب های سوزان است.

    زمانی که می خوانم، چیزی است که [آن را] می جویم؛ در پی چیزی هستم که هنوز دنیا آن را نیالوده باشد.

    زندگی مشترک، بزرگ و بیپایان است؛ از یک سو میتواند نابود شود و از سوی دیگر، به آرامی ادامه یابد. زندگی مشترک، حیوان بزرگ پایداریست، به دشواری میمیرد.

    زندگی، مانند جریان آب یک رودخانه است.

    زندگی، هدیهایست که من، هر بامداد که از خواب برمیخیزم، روبانهای دُور آن را به آرامی باز میکنم.

    فقط یک دنیا وجود دارد، آن هم دنیای توانگران است و کنار آن یا پشت سرش، ساختمانهای بیقوارهی پس ماندههای این دنیا.

    کتابها و آثاری که بزرگی و شکوه زندگی را گسترش می دهند، بسیار کمیاب اند و تنها نام دارنده ی اثر را بر جلد کتاب، بزرگ و بزرگتر می بینیم.

    من چیزهایی را که در دنیا وجود ندارند، چیزهایی را که اندکی فراتر از دنیا شناورند، ترجیح [=برتری] میدهم. من ترجیح میدهم وارد دنیا نشوم، در آستانهی دنیا بمانم، بنگرم، بینهایت بنگرم، عاشقانه بنگرم، فقط بنگرم.

    من زندگیای را خواستهام که کسی نتواند آن را خلاصه [=کوتاه] کند؛ زندگیای همچون موسیقی، نه همچون سنگ مرمر یا کاغذ.

    می خواهم آنچه را که مردنی است، بیشتر بکُشم، تا زندگی بخش آنچه زنده است باشم. هر اندازه دنیا بیشتر به سیاهی بگراید، نیاز افزون تری به روشنایی خواهد داشت.

    یک بار زندگی می کنیم و تنها در زمان زیستِ خود می توانیم آن را بنگاریم. خط خوردگی ها، زخم های زندگی است که پابرجا خواهد ماند.

    اگر بر مهربانی چون اسبی لگام بندیم و سایر عضلات او را رها بگذاریم، بدون شک، کار زیبایی خواهد بود، ولی، این هنوز دست یابی بر قلب نیست.

    دیروز، با همهی جوانیاش، دیگر نیست. امروز، اینجاست و به زیبایی میگذرد.

    راز، مانند طلاست؛ زیبایی طلا در این است که میدرخشد و برای اینکه بدرخشد، نباید آن را در نهانخانه، نگه داشت، باید در روز روشن، آن را بیرون آورد.

    زیبایی، چنان با بی بند و باری به بیرون برمی جهد که ممکن است لگدکوب شود.

    ما کم و بیش همیشه به زیبایی، چهره ای فریبنده و گمراه کننده می بخشیم.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری