دریا
-
اگر کسی بیند که در دریا است، دلیل که به خدمت پادشاه شود، یا مطیع مردی عالم و فاضل شود. اگر بیند درمیان دریا متحیر فرومانده است، دلیل که کار او بر خطر است. اگر بیند که از دریا بیرون آید، دلیل است بی غم شود. اگر بیند که آب دریا بخورد و به غایت سرد است. اگر بیننده عالم است از علم بهره تمام یابد. اگر بیننده خواب از مردم پادشاه است، از پادشاه ایمن شود، یا علم آموزد، لکن از علم بهره یابد. اگر بیند که آب دریا می خورد و سخت گرم است، دلیل که گناه کند و تاویل آن به غایت بد است. اگر بیند که آب دریا گنده و ناخوش است، دلیل که او را خصمی بزرگ پیش آید و او را آن خصم بیم سخت است. - ابراهیم بن عبدالله کرمانی
-
اگر بیند که در آب دریا همی رفت، دلیل است توفیق طاعت یابد. اگر بیند که آب دریا زیاده شد، دلیل که لشگر پادشاه زیاد شود. اگر بیند که آب دریا کم شد، دلیل که لشگر پادشاه هلاک شود. اگر بیند که برخی از آب دریا بخورد و بر وی هیچ پدید نیامد، دلیل که پادشاه یا عالمی را هلاک کند. اگر بیند که آب از دریاها و رودها جمع شدند، دلیل که پادشاه آن دیار مال و خزانه خویش را به یکجا جمع کند. اگر بیند که از دریا موج ها برخاست و جهان از ابر تاریک شده بود. دلیل بود بر گناه و عصیان مردم آن دیار. اگر بیند که از دریا موجی برخاست یا از دریا شکار می گرفت، دلیل است که به اندازه و قدر آن، روزی حلال یابد و عیش بر عیال او فراخ و گشاد شود. اگر بیند که آب دریا شور است که خورد، دلیل که کسب حلال بگذارد و کسب حرام کند. - جابر مغربی
- دریا (فرهنگ معین): (دَ) [په.] (اِ.) آب زیادی که محوطه وسیعی را فرا گرفته باشد و به اقیانوس راه دارد، بحر.
- دریا (نام های ایرانی): دخترانه، دریا، نام فرزند علاالدین عماد شاه، توده بسیار بزرگی از آب شور که بخش وسیعی از زمین را در بر گرفته و کوچکتر از اقیانوس است
- دریا (فارسی به انگلیسی): Brine, Main, Sea
- دریا (لغت نامه دهخدا): دریا. [دَرْ] (اِ) معروف است و به عربی بحر خوانند. (برهان) (از آنندراج). آب بسیار که محوطه ٔ وسیعی را فراگیرد و به اقیانوس راه دارد مجموع آبهای نمکی که جزء اعظم کره ٔ زمین را می پوشاند و هر وسعت بسیار از آبهای نمکی را دریا توان گفت و نوعاً دریا تقریباً سه ربع از سطح زمین را می پوشاند ودر نیمکره ٔ جنوبی بیشتر زمین را فرا ...ادامه مطلب...
- دریا (فارسی به عربی): بحر، بحیره، فرس، فیضان، قناه
- دریا (فرهنگ عمید): حجم بسیار از آب که قسمت وسیعی از زمین را فراگرفته، قابل کشتیرانی بوده، و به اقیانوس راه داشته باشد، بحر: دریای عمان، دریای مدیترانه،
* دریای اخضر: [قدیمی، مجاز] آسمان، - دریا (فارسی به ترکی): deniz
- دریا (حل جدول): بحر
یم، بحر، زم
راموز، ژو
طم
راموز
راموز، ژو، طم
ژو
- دریا (مترادف و متضاد زبان فارسی): اقیانوس، بحر، یم، رود،
(متضاد) بر، خشکی - دریا (واژه پیشنهادی): اقیانوس جهانی
- دریا (فرهنگ فارسی هوشیار): آب بسیار که محوطه وسیعی را فرا گیرد و به اقیانوس راه دارد، بحر
- دریا (فرهنگ پهلوی): از نام های برگزیده
- دریا (فارسی به ایتالیایی): mare
- دریا (فارسی به آلمانی): Meer (n), See (f)