معنی متبرک در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

متبرک. [م ُ ت َب َرْ رَ] (ع ص) میمون و مبارک. (آنندراج). میمنت گرفته و خجسته و مبارک. (ناظم الاطباء). بابرکت. و با میمنت و خجسته و با سعادت و مبارک. (ناظم الاطباء): و چون بار آید شهر را خوازه بندند به سبب آمدن از آنجای متبرک و این نور را در ولایتهای دیگر نور بخارا خوانند. (تاریخ بخارا). || مقدس وپاک. (ناظم الاطباء): و روز جمعه سیوم مزار متبرک جام را فخیم اقبال ساخت. (ظفرنامه ٔ یزدی).

متبرک. [م ُ ت َ ب َرْ رِ] (ع ص) رجل متبرک، مرد اعتمادکرده به چیزی. || الحاح کننده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به تبرک شود.

فرهنگ معین

(مُ تَ بَ رِّ) [ع.] (اِفا.) خجسته، فرخنده.

فرهنگ عمید

دارای خیر و برکت، با‌برکت،
خجسته و مبارک،
دارای قداست،

مترادف و متضاد زبان فارسی

خجسته، سعد، فرخنده، مبارک، متبارک، متمین، میمون،
(متضاد) شوم

فرهنگ فارسی هوشیار

اشوند فریسته فرخنده (اسم) مبارک میمون: و چون باز آید شهر را خوازه بندند بسبب آمدن از آنجای متبرک و این نور را در ولایتهای دیگر نور بخارا خوانند، مقدس و روز جمعه سیوم مزار متبرک جام را مخیم اقبال ساخت.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر